-
اولین برف امسال
جمعه 1 آذر 1387 15:01
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید، نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کسی یاری به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک چو دیدار ایستد در پیش چشمانت نفس کاین است،...
-
شاید
سهشنبه 21 آبان 1387 03:00
ثانیه های گیج و منگ. لب سرخ دود و الکل. تن داغ هوس. شاید همه فقط فرصتی بوده برای استفاده از لحظه ای.
-
باز دوباره شب شده, شب که خرابم می کنه
شنبه 11 آبان 1387 03:49
پنجره رو باز می کنم تا هوای تازه را مثل هر شب بو کنم. هوا مه گرفته. مه نور چراغ توی پیادهرو را لطیف کرده. به سرمای این زمستان زود هنگام رنگ و بویی تازگیبخش داده. انگاری میتونی دستتو دراز کنی و هوا رو با رنگ و بوش لمس کنی.
-
باد خزان وزان شد
چهارشنبه 24 مهر 1387 02:02
روزها کوتاهتر می شن و حوصله ها کمتر. می گذره روزها پشت هم ... سرت یا به درس گرمه یا به از زیر درس در رفتن. نخ به نخ. آتیش به آتیش... درختها هم دیگه از این بازی هرساله خسته شدن. دو روز هم نگذشت که همه برگهاشون ریخت. گلدون هام هم اومدن پاییز رو حس کردن. ولی گل ارکیده هنوز گل هاشو نگه داشته . آره ارکیده هنوز زنده ست ......
-
رها رها من...
یکشنبه 10 شهریور 1387 23:47
این راه که من انتخاب می کنم راه درسته. این جمله رو تا حالا زیاد تکرار کردم. من خوبم. من حالم خیلی خوبه. چرا خوب نباشم. چیزهای کوچکی هم مسلما هستن که باید درستشون کنم ولی در کل خوشحالم که حداقل یه راهی تو زندگیم انتخاب کردم که به ناکجا آباد نمی ره. دل تنگی همیشه هست ولی اونم قشنگه، خودت می فهمی هرکسی برات چقدر ارزش...
-
دوزخیان
سهشنبه 29 مرداد 1387 00:40
آن دم که مرا می زده بر خاک سپارید زیر کفنم خمره ای از باده گذارید تا در سفر دوزخ از این باده بنوشم بر خاک من از ساقه ی انگور بکارید آن لحظه که با دوزخیان کنم ملاقات یک خمره شراب ارغوان برم به سوغات هر قدر که در خاک ننوشیدم از این باده ی صافی بنشینم و با دوزخیان کنم تلافی جز ساغر و پیمانه و ساقی نشناسم بر پایه ی پیمانه...
-
تحمل
چهارشنبه 9 مرداد 1387 22:53
چقدر سخته... می آی حرف بزنی نمی تونی... چقدر سخته حرفهای عزیزترینهاتو بشنوی و مجبور بشی تعبیر کنی. اون هم چه تعبیری. دلم تنگ شده براتون ای ...
-
کجا رفتی مــــــــــــــــــــــــــــــرد
جمعه 28 تیر 1387 12:58
نه ... باورم نمیشه. تو ... که مثل دوست خوبم برایم شبها قصههای سهراب و فروغ را میخواندی تا دوریشان را احساس نکنم. کجا رفتی؟؟؟؟ کجا رفتی ای با صدایت آشنا... کجا رفتی؟ خاطره شدی خسرو خاطره شدی ای خانهات همیشه سبز. دلم برایت همین الان تنگ شده.
-
طلوع من
پنجشنبه 27 تیر 1387 00:21
پسرک قصه میخواند. شبها در دل نسیم زمزمه میکرد تا برساندش به گوش جنگل. صبحها به نور آفتاب در چشمانش سلام میکرد. در همین نزدیکیها زندگی میکرد. جدا از من و ما نبود. طفلک فقط بچه بود.
-
من منم!!!
دوشنبه 24 تیر 1387 22:22
مرا در قفسم نکنید. من قناری نیستم تا در قفس بخوانم.
-
دل خوشیهایم
سهشنبه 4 تیر 1387 13:32
من به این گلهای بنفش شمعدانی دل خوشم. به شاخۀ بلند ریحان... جوانۀ پیچک به من سلام میگوید. من به بوی همین شاخۀ خمشدۀ گندم خوشم...
-
خواب خوش...
چهارشنبه 22 خرداد 1387 23:08
راهی کدوم دیاری آخه با این اسب چوبی؟
-
بچگانه ها
دوشنبه 30 اردیبهشت 1387 23:30
اطلسیها با هوای مسموم این خانه خشک شدند. هوای تازهتر میخواهم. تکهای خاطره از اینطرف و آنطرف جمع می کنم میآیم آنها را سرهم کنم. حال را فراموش میکنم، فردا بازهم بهانهای برای نخوابی امشبم خواهم داشت. آهان... راستی امتحان دارم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 اردیبهشت 1387 00:24
به قول یه آدم عاقل تر از من، فقط باید از آدمهای نادان ترسید!! خداییش راست گفت. ببین کجاییم و چرا...
-
اهل ویرانه ی ایرانم من
پنجشنبه 26 اردیبهشت 1387 23:10
گونۀ خیسم شاهد. صادقانه یادش میکنم.
-
غریبه
دوشنبه 16 اردیبهشت 1387 12:23
عطر خوش ریحان و نعنا از کنار طاقچه پنجره. باغ پر از علفهای هرزه با گلهای سفید و زرد. من هر کجا باشم غریبم.
-
منم بی نام ... بی بام... مرا دریاب... دریاب
شنبه 14 اردیبهشت 1387 01:51
آهسته آهسته اما همقدم با من شروع کرد به راه رفتن. مرا دریاب مستانه...
-
بوی تنهایی در کوچه فصل
دوشنبه 2 اردیبهشت 1387 23:01
دلم برایت تنگ شده... آنقدر تنگ که حتی نه سرخی سیبی و نه باز شدن گلی دلم را آرام می کند. فقط به ماه خیره می مانم و با خود میگویم یادم باشد تنها هستم. سهراب دیگر پشت دریاها شهری نیست... نیست و نیست و نیست... گهگاهی که صدایت میکنم، منتظر جوابت میمانم ولی صدایی نمیآید.میدانم روزی میرسد که جوابم را خواهی داد. پی...
-
یک کلام ... ختم کلام
یکشنبه 1 اردیبهشت 1387 22:22
در سیر شبها و روزهایی که طی شد به این نتیجه مهم رسیدم... از این به بعد واسه کسی میمیرم که واسم تب کنه. هیچی واسم عوض نشده فقط فهمیدم که ارزش عشق من بالاست... به هیچکس اجازه نمیدم لکه ننگ بهش بزنه . تو هم دیگه پیدات نشه... بسه هرچی تحمل کردم و گفتم دلت رو نمیشکنم.
-
ای الهه ناز
چهارشنبه 28 فروردین 1387 23:27
مثل آرزوهای گم شده از ته خاطرات خاک گرفته ذهنم دوباره پیدا شد و گفت سلام. نفهمیده، مرا برد به پنج سال قبل، به رویای کودکی عاشق، به بچگی و اولین دلباختگی، به سادگی انتظار کشیدن، به حتی حس ترسیدن از گفتن جمله دوستت دارم. من به یاد آرزوهای دست نیافتنی ام افتادم، من به یاد کودکی افتادم که از غم دوریت حتی جرعت فریاد زدن سر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 اسفند 1386 14:40
صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد بعد از ماه ها بالاخره خواب آرومی داشتم. با من حرف بزن صدای زلال تو...
-
چه کسی بود صدا زد سهراب...!؟
یکشنبه 12 اسفند 1386 19:00
راستشو بگو کی از پشت پنجره من دوباره رد شدی و حرفامو شنیدی؟ چی شد دوباره از چشم محبت این پایین مایینها رو نگاه کردی؟ نکنه بازم داری بازیم میدی؟ نکنه دوباره داری امید پوچ میاندازی تو زندگیم؟ من هم مثل بقیه الان به خداییت قَسمت میدم اگه اینم بازیه من یکی نیستم. بسه واسم!!! آقا من اصلا به گروه خونم نمی خوره برنده...
-
سبز
سهشنبه 30 بهمن 1386 01:45
عزیزم، برات آرزو میکنم که همیشه سبز باشی. گیرم هم که دیگه هیچوقت روی ماهت رو نبینم، گیرم هم دیگه صدای دلنشینت رو هیچوقت نشنوم؛ ولی ستاره من، بدون هر شب به یادتم، هر لحظه به دنبال عطر نفسهاتم، بدون هروقت پیکم رو بالا میبرم اولی رو به سلامتی تو مینوشم، نازنینم بدون که تا آخر عمر یادم نمیره که چه کسی به من زندگی رو...
-
اینجا دیگه کجاست
یکشنبه 28 بهمن 1386 01:10
درد دارم. روحم زخمی شده. استرس دارم. شهری رو که توش یه آدم بیدار و مست ساعت ۱۲ شبش پیدا نمیشه باید ول کرد و رفت. اینجا امشب حتی یک نفر هم پیدا نمیشه پایۀ پیادهروی شبونه و ولگردی باشه. این احساس تنهایی درد داره.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 بهمن 1386 00:54
نه دیگه باور ندارم این لعنتی اسمش پوچی هست. این همش معنیه. عزیز من این نفرین به زندگیه!
-
یادم تو را فراموش
سهشنبه 23 بهمن 1386 04:13
۳.۲.۱ ۱۴ فوریه...شب چراغهای خیابون...هوای سرد یه تنگ خالی شراب...کافه های شهر ۹.۸.۷ گرگ و میش...آغوش اشک... اعتراف ساعت بزرگ... ۱۲ فریاد...احساس ۱۷.۱۶.۱۵ شاهد... ماه عشق...شروع من...او
-
پیش آر پیاله را کـه شب می گذرد
یکشنبه 21 بهمن 1386 01:45
واسه من که دل شکستم از غم زمونه خستم اگه مستی ام نباشه می پرستی ام نباشه دیگه چی تو زندگی درمون دردای منه اگه میخونه نباشه پس کجا جای منه اگه قلبمو شکستن همه درا رو بستن در میخونه که بازه مستی ام که چاره سازه بعد از این سراغمو از شب میخونه بگیر بعد از این سراغمو از می و پیمونه بگیر نمیخوام کنار این مردم بیوفا برم پیش...
-
آخ که چقدر تنگ دلم
جمعه 19 بهمن 1386 02:10
دیگه عاشق شدن ناز کشیدن فایده نداره نداره دیگه دنبال آهو دویدن فایده نداره نداره چرا این در و اون در میزنی ای دل غافل دیگه دل بستن و دل بریدن فایده نداره، نداره وقتی ای دل به گیسوی پریشونی میرسی خودتو نگه دار وقتی ای دل به چشمون غزل خون می رسی خودتو نگه دار ای دل دیگه بال و پر نداری داری پیر شی و خبر نداری
-
گـــر می نخـــوری طعنــه مــزن مستانــرا
دوشنبه 15 بهمن 1386 01:15
امشب با اینکه باید زودتر میخوابیدم تا فردا صبح زود بیدارشم و برای امتحان چهارشنبه بخونم ولی هر کاری کردم خوابم نبرد. آدم که مجنون بشه دیگه خواب و بیداریش دست خودش نیست. دلم تنگ شده براش... عجیب تنگ شده. واسه اون نمی نویسم چون میدونم چندوقته حتی دیگه وبلاگم رو هم نمیخونه. حتی حرفهای اطرافیان من هم عوض نشده. همش...
-
۶ سال گذشت
شنبه 13 بهمن 1386 00:39
۶ سال گذشت ... ۶ سال پسر؛ کم نیست! از اون سه سال اول بجز چند روزی که اون هم حاصل احساسات بچگانه خودم بوده چیز زیادی خاطرم نیست. ولی از سه سال گذشته روزها و ساعتها و لحظه هایی رو به خاطر دارم که هیچوقت فراموش نمی کنم. حتی هفته ای رو که خیلی وقته ازش میگذره ثانیه به ثانیه به خاطر دارم. چه فراز و نشیب هایی... روزهایی که...