حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

هق هق

دوباره تیک تیک ساعت شب یادم می اره

روی شیروونی مثل سیل بارون می باره

هوا بد جوری گرفته دلم اروم نداره

درد غربت خونم رو ویرونه کرده

 

قلمو

 

هه.

حاجی کجای کاری؟

دنیا داره رنگت می کنه حالا دلت خوشه قلمو گرفتی تو دستت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نه به درد این دونیا می خوری نه اون دنیا.

یه اشتباه بودی...یه اشتباه ...

 

بی عنوان

اینم داستانه ما ! 

 

جالبه نه ؟

بال و پر

 

سینه پر شورم و آواز را گم کرده ام
بال و پر دارم ولی پرواز را گم کرده ام

رونق انجام من در خانه آواز ماند
چهل کلید خانه آوار را گم کرده ام

چارقم سر،پای تندر،بی اگر دروازه وار
آه،اما رفتن تک تاز را گم کرده ام

چشم در راهم نگاهم بیکران را آرزوست
حاصل اما چشم و چشم انداز را گم کرده ام

های و هویی دارم و در غربتم از این غرور
سازم اما زخمه دمساز را گم کرده ام

هم نوای خویش بودم در گذار زندگی
هم نوا و هم نواپرداز را گم کرده ام

طفل بازیگوش عشقم،درس و مشقم عشق و عیش
راه مکتب خانه شیراز را گم کرده ام

در نمازم راز دارم با خدای چاره ساز
راز را گم کرده ام همراز را گم کرده ام

‏زندونه تنهائی‌

 

ای عالم تنهائی‌ دیگه بدم میاد.

مثل یه جهنمه که دارم کم کم ازش فرار می‌کنم !

نقشه فرار رو باتو کشیدم ! برنمیگردم به هیچ وجه.

بیا در بریییییییییییییییییییییییییییییییییم