ناصر مریضه بیچاره تو بیمارستان خوابیده !
چیزی نیست بابا میاد !
نه ناصریا هم رفت ! آره رفت به همین آسونی
دل من یه روز به دریا زدو رفت
پشت پا به رسم دنیا زدو رفت
پاشنه کفش فرارو ور کشید
استین حمتو بالا زدو رفت
یه دفعه بچه شد و تنگه غروب
سنگ توی شیشه فردا زدو رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زدو رفت
دفتر گذشته هارو پاره کرد
نامه فرداهارو تازدو رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زدو رفت
باورم نمیشه تو این صدا دیگه نفس نباشه !
نمیدونم یه دلهره عجیب قریب افتاده تو تنم !
از کجا میاد و واسه چیه شو نمیدونم.
دلهرست آره دلهرست انگار یه چیزی میخواد الان اتفاق بیفته که من نمیدونم.
تازه رفته بودم بخوابم ! اینم از زندگی ما . درشو باید گل گرفت. یه دو دقیقه نمی تونم آروم بخوابم !
حالا چرا میام اینجا مینویسم ؟ نمیدونم
چرا این وقت شبی باز اومدم سراغ کامپیوتر؟ نمیدونم
چرا جواب این همه سوال رو نمیدونم ؟ بازم نمیدونم