این روزا آدم بارونی زیاد شده.
تو این هوا والا جای تعجبم نداره.
آسمون که خدارو شکر اصلا رنگ عوض کرده خاکستری شده بعضی وقتا هم بارونی میاد !
دیشب ولی آسمون باز شده بود. همه ستاره ها رو میشد دید !
همه جا خیسه خیسه.
دیشب رفته بودم روی پل اینقدر بلند بود که زیرش تاریک بود دیده نمیشد فقط بازیوقتا که جادهٔ روش خلوت میشد
میشد صدای آب رو شنید ! آدم چه فکرا که بکالاش نمیزانه اونجا !
اینقدر داد زدم که دیگه صدام در نمیومد !
هیچکیم نگفت بنده خدا چته...
احساس گناه میکنم
سردو خاموش، گرم و جاری.
کاش کر و کور و لال بدنیا میامدم .
کاش تو هم مثل بقیه بودی.
خدایا میدونم یه روزی میرسه فقط لب خاک رو میبوسم. چشمم رو روی خاک میبندم ولی این لحظه ها رو ازم بگیر
نمیخوامشون.
حرفام هم مثل حالم سر و سامونی ندارن !
احساس گناه میکنم...