حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

سکوت

 

 

باری دگر سکوت می کنم...

در برایر همه.

من نمی خواهم کینه ای به دل بگیرم... نمی خواهم دلی دگر بیش از این از من آزرده شود.

چه کنم همه چیز برای من دیر شروع می شود و زود تمام.

نه در جواب پدرم چیزی می گویم که همه چیز را از زاویه دیگر می بیند و نه در جواب او که از من بیزار است.

سر به زیر و شرمنده که دل هیچ کس را به دست نیاوردم.

سکوت می کنم...

فقط هر از گاهی هجوم افکار مرا به اینجا می کشاند تا با نا آشنایانم مختصر درد و دلی کنم.

 

دیدگان تو در قاب اندوه
سرد و خاموش
خفته بودند
زودتر از تو ناگفته ها را
با زبان نگه گفته بودند
از من و هرچه در من نهان بود
می رمیدی
می رهیدی
یادم آمد که روزی در این راه
ناشکیبا مرا در پی خویش
میکشیدی
میکشیدی
آخرین بار
آخرین بار
آخرین لحظه تلخ دیدار
سر به سر پوچ دیدم جهان را
باد نالید و من گوش کردم
خش خش برگهای خزان را
باز خواندی
باز راندی
باز بر تخت عاجم نشاندی
باز در کام موجم کشاندی
گر چه در پرنیان غمی شوم
سالها در دلم زیستی تو
آه هرگز ندانستم از عشق
چیستی تو
کیستی تو

 

من و من و من و... و من

 

 

نیلوفر و باران در تو بود
خنجر و فریادی در من
فواره و رؤیا در تو بود
تالاب و سیاهی در من

در گذرگاهت سرودی دگر گونه آغاز کردم...

 

دلتنگی

 

 

به قول دوست؛ دلت میگیره انقدر که هیچی برای گفتن نداری.

وقتی یه سری می زنی به نوشته های قدیمیش ریتم زندگی دوباره دستت می آد، دوباره از گذشته کنده میشی و بر می گردی به حال.

وقتی از گرمای اندیشه توی یخ اسفند می خونی یا یه تعریف نو برای دلتنگی و یا تسلیم اشکی به کتاب شازده کوچولو، جای خالی خیلی از واژه ها توی ذهنت پر می شه.

خونت آباد رفیق

دوست من

 

 

درانتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور میکنم
این خاک تیره، این زمین
پایوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام


اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به حز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام
کجا
ندیده ای مرا ؟

دوستانم را می شمارم ... با انگشتانم ... یک ... فقط یک...

کسی دور از غربت من، دورتر از اینجا.

 شاید روزی حتی یک بار دمش با یاد من بازدم می شود.

دوست من ... من زود اهلی می شوم .

 ذهن خاک گرفته ام سفر می خواهد. می روم به سوی آشنا ...

به زودی ... به زودی!

 

 

متاسفانه باخبر شدم پدر یکی از دوستانم چند شب پیش فوت کرده.

 

روحش شاد.