حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

دلتنگی

 

 

به قول دوست؛ دلت میگیره انقدر که هیچی برای گفتن نداری.

وقتی یه سری می زنی به نوشته های قدیمیش ریتم زندگی دوباره دستت می آد، دوباره از گذشته کنده میشی و بر می گردی به حال.

وقتی از گرمای اندیشه توی یخ اسفند می خونی یا یه تعریف نو برای دلتنگی و یا تسلیم اشکی به کتاب شازده کوچولو، جای خالی خیلی از واژه ها توی ذهنت پر می شه.

خونت آباد رفیق

نظرات 4 + ارسال نظر
محمد سه‌شنبه 24 مهر 1386 ساعت 23:28 http://delle.blogsky.com

سلام دوست قدیمی
مارو فراموش کری ها
ولی ما به یادت هستیم
نبینم دلت بگیره دنیا همینه
راستی منم آپم
بای

عشق آبی چهارشنبه 25 مهر 1386 ساعت 10:34 http://bluelo0ove.blogfa.com/

دلم گرفته آنقدر که حرفی برای گفتن ندارم

فرزانه شیدا جمعه 27 مهر 1386 ساعت 18:33 http://fsheida.persianblog.ir

سلام وقتی توی واژه ها گم میشی ...وقتی نمیدونی ...کدوم واژّه..کدوم حرف وکدوم بغض..روباید اول بگی...اونوقته که قلم هم اشکاش رو بروی کاغذ میریزه ....تو نمیدونی
حالا برای دل قلمت چیکار باید بکنی...طفلی قلم که نگاهش از دست دلت خیس شد!!!
همیشه زیبا مینویسید
به روزم ومنتظر قدوم سبز شما
شاد وموفق باشید
با تقدیم سه شاخه گل سرخ برسم همیشه شیدائی در زندگی عشق روزگار
بای

آزاده شنبه 28 مهر 1386 ساعت 00:50

فراموش شده ای
در اکنون

از تو نمی نویسم

و تو میبینی
وقت گل دادن نی هم می رسد
در روز مبادا

انگاه من
راز ترک خورده سفالینه ای را
با همه خواهم گفت
و تمنای داغ نیلوفری
از دل کاغذهای مبهم بلوغ
پوست خواهد انداخت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد