دیگه اشگ ریختن هم شد واسم عادت. دیگه خاکستری شد تنها رنگی که چشم میبینن . میخوام پشت این ساختمونهای
سنگی دشت سبز رو ببینم . همون دشت سبزی که سبز میمونه.
دیگه چی بگم که حتی گفتنیهام هم رنگی ندارن.
نمیدونم از کی گله کنم ؟ از کی بگم !
بابا به کی بگم نخواستم این زندگی رو نوش جون اونائی که منو به این روز اندختنو دارن حالشو میبرن.