حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

سر افراز



دوغ و ریحان . . .


حالا که ترس درون را شکست می دهم.

وقتی حتی اٌرکیده پر از جوانه شده . . . هر جوانه ده ها غنچه . . . 


چرا از خود سوال کنم، کودکم حق بازی دارد یا نه!


سزوار ۲



دراز نکشیده، رختخواب آتش می گیره و بالش خوابهای شیرین تبدیل به سیم خاردار می شه.

بی خوابی نرفته، بر می گرده.

همسایه های خواب، شرم فریاد زدن و خدای شرمسار.


امشب فقط عقده پا می ده.


مَرد نه، کوه می خواهد نپکیدن .


سزاوار



آسمان ابری نیست . . . بارانی می آید.

مگس ساعاتی دوستم می شود.

مرگ گردنم را نوازش می کند.

نوازش را دوست دارم.