دوغ و ریحان . . .
حالا که ترس درون را شکست می دهم.
وقتی حتی اٌرکیده پر از جوانه شده . . . هر جوانه ده ها غنچه . . .
چرا از خود سوال کنم، کودکم حق بازی دارد یا نه!
دراز نکشیده، رختخواب آتش می گیره و بالش خوابهای شیرین تبدیل به سیم خاردار می شه.
بی خوابی نرفته، بر می گرده.
همسایه های خواب، شرم فریاد زدن و خدای شرمسار.
امشب فقط عقده پا می ده.
مَرد نه، کوه می خواهد نپکیدن .
آسمان ابری نیست . . . بارانی می آید.
مگس ساعاتی دوستم می شود.
مرگ گردنم را نوازش می کند.
نوازش را دوست دارم.