کسی، جایی، پنجره ای . . .
حواسم پرت رد پایی در روزمرًگی است . . .
آخرین غول این بازی خودم هستم.
غروری که کسی خدشه دار نکرد و دلی که چرکین شد.
غروری که مرا حفظ نکرد.
خشمی که لای دندانهایم زندانی شد.
مشتی که روی در نشست و به استخوان کسی نرسید.
شرفِ بو گرفته و وجود مریض اشرف مخلوقاتِ خدایی که هیچ برای گفتن نداشت.