مثل یه خواب شیرین وسط ظهر تابستانی،
عین فرار از مدرسه،
شبیه حس غریب اول خرداد قبل از شروع امتحانات،
مزه مَلس . . . یه چیزی بین ترشی جریمه های بعدی و طعم شیرین آزادی.
آیینه دروغ نمی گفت . . .
پدرم حساس نبود . . .
شازده کوچولو توی یه دنیای دیگه زندگی نمی کرد . . .
فقط من بودم که . . . مهم نیست!
روی آیینه می نویسم : خوب نگاهم کن . . .
یه جایی بین زمین و آسمون،
یه جایی که هستم . . . هستم و مثل برزخ می مونه . . .
این راه به نا کجا آباد نیست . . .
شخصیت زورکی
چشم های کرم خورده و
لحظات مُردنی
وقتی دلخوشی روزانه به چند ساعت خواب، یه پاکت سیگار و شاید یک پیام خلاصه بشه، می شه گفت تف به این روزگار . . .