حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

تنهایی و هوس خوابیدن



مثل یه خواب شیرین وسط ظهر تابستانی،

عین فرار از مدرسه،

شبیه حس غریب اول خرداد قبل از شروع امتحانات،


مزه مَلس . . . یه چیزی بین ترشی جریمه های بعدی و طعم شیرین آزادی.


همین است که هستم !



آیینه دروغ نمی گفت . . .

پدرم حساس نبود . . .

شازده کوچولو توی یه دنیای دیگه زندگی نمی کرد . . .


فقط من بودم که . . . مهم نیست!


روی آیینه می نویسم : خوب نگاهم کن . . .


رد می شم!



یه جایی بین زمین و آسمون،

یه جایی که هستم . . . هستم و مثل برزخ می مونه . . .

این راه به نا کجا آباد نیست . . .


عنوان نمی خواد


شخصیت زورکی

چشم های کرم خورده و

لحظات مُردنی




وقتی دلخوشی روزانه به چند ساعت خواب، یه پاکت سیگار و شاید یک پیام خلاصه بشه، می شه گفت تف به این روزگار . . .