از روزها فقط تعدادشان تا بایدی دیگر یادم می ماند.
روزها کوتاهتر و . . . عین هم می شوند.
خاطرات آنقدر مرور می شوند، تا تک تک شان مثل دفتر ریاضی آخر سال شوند . . ورق خورده . . قدیمی . . تلخ . . آشنا
اشتباه
این است که بودن را تعریف کنم.
وقتی بودن، خلصه نوازش دستی در تلاطم آسایش است، میان تنهایی.
صحیح
تصریف دوباره تصاویر پشت چشم هاست.
دیدن ابر بارانی و کشیدن لکه زرد در آسمان، از پشت پنجره است.
نتیجه
سوزش چشم هایی است که در بر فکر خویش، دلتنگی را دلپذیر کردند.
ولی
سرخوشی از پس آزمون باید ها و نبایدها،در تب آغاز پذیرش نبودن ها، بی رنگ شد.