قلم خمیری و فشار کاغذ، بیهودگی تصمیم نوشتن را هر لحظه تغییر می دهند.
خواستن معنای نسبی می گیرد و لحظه فرار می کند.
لبخند زدن آسان و شیرین می شود.
وقتی حال خودم رو از دیگران می پرسمِ، انتظاری دیگر نیست . . نه از من و نه از شما.
من از فولاد نبودم. از خاک و آب هم نبودم . . من اصلا نبودم.
اختلاف بین من وخودم بود، شرم من در آیینه حل شده بود که من رو به گ* داد.