حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

الآن



قلم خمیری و فشار کاغذ، بیهودگی تصمیم نوشتن را هر لحظه تغییر می دهند.

خواستن معنای نسبی می گیرد و لحظه فرار می کند.


لبخند زدن آسان و شیرین می شود.


خودزنی



وقتی  حال خودم رو از دیگران می پرسمِ، انتظاری دیگر نیست . . نه از من و نه از شما.

من از فولاد نبودم. از خاک و آب هم نبودم . .  من اصلا نبودم.

اختلاف بین من وخودم بود، شرم من در آیینه حل شده بود که من رو به گ* داد.