حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

 

 

 

آره . . . دوستش دارم. . .

هر وقت می بینمش هُل می شم و زبونم می گیره. 

خیلی وقتها امتحانم می کنه. 

تا حالا خیلی تو امتحاناتش رد شدم ولی دست خودم نیست بازم بر می گردم پیشش.   

امروز هم دیدمش. خواستم عذر خواهی کنم واسه اشتباهاتم، برای اینکه چندین بار نامیدش کردم  ولی بازم نتونستم. چه کار کنم خب. 

دعوت کرده بود امروز برای خداحافظی . . .  

تو چهرش ناراحتی رو نمی تونستم ببینم. از طرفی خوشحال بودم که دیگه ناراحت نیست از طرف دیگه دلم گرفته بود. 

دست خودم نیست. . .  

آره می خواستم بهش بگم که دوستش دارم؛ تا حالا که روم نشده. 

 لاقل اینجا می نویسم. 

امروز آخرین جلسه کلاس بود.

خانوم معلم دوستت دارم.  

گل سنگم



میان تمام سنگ ها؛ دل من سنگ صبوره ...

چی بگم از این دل تنگ...