حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

باد خزان وزان شد

 

 

 

روزها کوتاهتر می شن و حوصله ها کمتر. 

می گذره روزها پشت هم ... سرت یا به درس گرمه یا به از زیر درس در رفتن. 

نخ به نخ. آتیش به آتیش...  

 

درختها هم دیگه از این بازی هرساله خسته شدن. دو روز هم نگذشت که همه برگهاشون ریخت.  

گلدون هام هم اومدن پاییز رو حس کردن. 

 

ولی گل ارکیده هنوز گل هاشو نگه داشته . آره ارکیده هنوز زنده ست ... زنده ست. 

چشم هامو به گلهاش می دوزم و می خونم 

                                             تو همونی که توی موج بلا         واسه تو دستامو قایق می کنم