حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

شاید

 

  

 

ثانیه های گیج و منگ.

لب سرخ دود و الکل. 

تن داغ هوس. 

شاید همه فقط فرصتی بوده برای استفاده از لحظه ای. 

باز دوباره شب شده, شب که خرابم می کنه

  

 

پنجره رو باز می کنم تا هوای تازه را مثل هر شب بو کنم. 

هوا مه گرفته. 

مه نور چراغ توی پیادهرو را لطیف کرده. به سرمای این زمستان زود هنگام رنگ و بویی تازگیبخش داده.  

انگاری میتونی دستتو دراز کنی و هوا رو با رنگ و بوش لمس کنی.