حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

 

 

صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد

بعد از ماه ها بالاخره خواب آرومی داشتم.

 با من حرف بزن صدای زلال تو به من آرامش می‌ده.

 

چه کسی بود صدا زد سهراب...!؟

 

 

راستشو بگو کی از پشت پنجره من دوباره رد شدی و حرفامو شنیدی؟

چی شد دوباره از چشم محبت این پایین مایین‌ها رو نگاه کردی؟

نکنه بازم داری بازیم می‌دی؟ نکنه دوباره داری امید پوچ می‌اندازی تو زندگیم؟

من هم مثل بقیه الان به خداییت قَسمت می‌دم اگه اینم بازیه من یکی نیستم. بسه واسم!!!

آقا من اصلا به گروه خونم نمی خوره برنده باشم.

.

.

.

هنوزم از حادثه دیشب منگم.