حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

بچگانه‌ ها

 

 

اطلسی‌ها با هوای مسموم این خانه خشک شدند.

هوای تازه‌تر می‌خواهم.

تکه‌ای خاطره از اینطرف و آنطرف جمع می کنم می‌آیم آنها را سر‌هم کنم.

حال را فراموش می‌کنم، فردا بازهم بهانه‌ای برای نخوابی امشبم خواهم داشت.

آهان... راستی امتحان دارم...

 

 

به قول یه آدم عاقل تر از من، فقط باید از آدمهای نادان ترسید!!

خداییش راست گفت.

ببین کجاییم و چرا...

اهل ویرانه ی ایرانم من

 

 

گونۀ خیسم شاهد. 

صادقانه یادش می‌کنم.

 

غریبه

 

عطر خوش ریحان و نعنا از کنار طاقچه پنجره.

باغ پر از علفهای هرزه با گلهای سفید و زرد.

من هر کجا باشم غریبم.

منم بی نام ... بی بام... مرا دریاب... دریاب

 

 

آهسته آهسته اما همقدم با من شروع کرد به راه رفتن.

مرا دریاب مستانه...