حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

بوی تنهایی در کوچه فصل

 

 

دلم برایت تنگ شده...

آنقدر تنگ که حتی نه سرخی سیبی و نه باز شدن گلی دلم را آرام می کند.

فقط به ماه خیره می مانم و با خود می‌گویم یادم باشد تنها هستم.

سهراب دیگر پشت دریاها شهری نیست... نیست و نیست و نیست...

گهگاهی که صدایت می‌کنم، منتظر جوابت می‌مانم ولی صدایی نمی‌آید.می‌دانم روزی می‌رسد که جوابم را خواهی داد.

ادامه مطلب ...

یک کلام ... ختم کلام

 

در سیر شبها و روزهایی که طی شد به این نتیجه مهم رسیدم... از این به بعد واسه کسی می‌میرم که واسم تب کنه.

هیچی واسم عوض نشده فقط فهمیدم که ارزش عشق من بالاست... به هیچکس اجازه نمی‌دم لکه ننگ بهش بزنه.

تو هم دیگه پیدات نشه... بسه هرچی تحمل کردم و گفتم دلت رو نمی‌شکنم.