حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

توحمی به نام انسانیت



غروری که کسی خدشه دار نکرد و دلی که چرکین شد.

غروری که مرا حفظ نکرد. 

خشمی که لای دندانهایم زندانی شد.

مشتی که روی در نشست و به استخوان کسی نرسید.


شرفِ بو گرفته و وجود مریض اشرف مخلوقاتِ خدایی که هیچ برای گفتن نداشت. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد