حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

من و من و من و... و من

 

 

نیلوفر و باران در تو بود
خنجر و فریادی در من
فواره و رؤیا در تو بود
تالاب و سیاهی در من

در گذرگاهت سرودی دگر گونه آغاز کردم...

 

نظرات 4 + ارسال نظر
محمدهادی شنبه 28 مهر 1386 ساعت 03:05 http://hadin.blogsky.com

جالب بود!

تبسم! شنبه 28 مهر 1386 ساعت 18:17

تبسم! شنبه 28 مهر 1386 ساعت 18:19

سلام!
ممنون!
شما هم جالب می نویسین...
خوشحال هم می شم:دی
فعلا...

بابا یکشنبه 29 مهر 1386 ساعت 19:04

ای تو جانم
پاره جان منی
تو همه دارایی
و نان منی
گر نباشی در میان سفره ام
نگذرد این عمر
ایمان منی
گر زمستان یخ به بار آرد ولی
فصل گل زاید که، مهمان منی
تلخی آن روزگاران پوچ شد
دل قوی کن ای که جانان منی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد