حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

ناصریا

 

ناصر مریضه بی‌چاره تو بیمارستان خوابیده !

چیزی نیست بابا میاد !

 

نه ناصریا هم رفت ! آره رفت به همین آسونی‌

 

دل من یه روز به دریا زدو رفت

پشت پا به رسم دنیا زدو رفت

پاشنه کفش فرارو ور کشید

استین حمتو بالا زدو رفت

یه دفعه بچه شد و تنگه غروب

سنگ توی شیشه فردا زدو رفت

حیوونی‌ تازگی‌ آدم شده بود

به سرش هوای حوا زدو رفت

دفتر گذشته هارو پاره کرد

نامه فرداهارو تازدو رفت  

حیوونی‌ تازگی‌ آدم شده بود

به سرش هوای حوا زدو رفت

باورم نمی‌شه تو این صدا دیگه نفس نباشه !

نظرات 5 + ارسال نظر
فصل آشنایی پنج‌شنبه 30 آذر 1385 ساعت 06:10 http://fasle-ashenaie.blogsky.com

کورش جان سلام :
نبایدم باورت بشه که توی این صدا نفس نباشه
برای اینکه نفس هست شایدم بیشتر و گرم تر از قبل ولی نه اون طوری که ما فکرش رو میکنیم
آپ کردم اگه تونستی یه سری بزن . خوشحال میشم
خوش باشی
خدا حافظ

[ بدون نام ] شنبه 2 دی 1385 ساعت 16:00

سلام .
خیلی ناراحت شدم وقتی شنیدم ...
اما واقعیت داره
موفق باشی
به روز هستم

someone شنبه 2 دی 1385 ساعت 16:02 http://yaveh-gooyan.blogsky.com

یادم رفت بگم کی هستم ... منم دیگه

عسل یکشنبه 3 دی 1385 ساعت 22:04 http://www.tanhai68.blogsky.com

سلام...اره ...هیچ کس باورش نمی شه...

رامونا شنبه 14 بهمن 1385 ساعت 03:22

الهی بمیرم که دیگه این صدا رو نداریم...
واقعاْ که ماااااااااااااااااااااااااه بود
روحش شاد و یادش گرامی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد