حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

غریب

احساس تنهائی‌ می‌کنم. همونقدر که آدم تو لحظه مرگ احساس می‌کنه !

دنیا واسم غریب شد امشب.

 

 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
پینه دوز دوشنبه 27 آذر 1385 ساعت 00:25 http://pineh-doz.blogsky.com

سلام دوست من
تو تنها نیستی یه خدای خوب ومهربون هواتا داره

شادباشی

فاطمه دوشنبه 27 آذر 1385 ساعت 05:31

خوبه دیگه! شما تنهایی مام اینجا هویجیم!
خداییشم هویجیم...این همه دور!!!!
ای بابا.

دوست پاییزی دوشنبه 27 آذر 1385 ساعت 11:06 http://mehr-64.blogsky.com

سلام
ممنونم که سر زدین..
منم با پینه دوز موافقم..
شاد و پیروز باشی

مردیخی سه‌شنبه 28 آذر 1385 ساعت 12:44 http://girl.blogsky.com

سلام
مگه ادم ها هنگام مردن احساس تنهایی می کنند؟
......
نمی تونم توصیفش کنم ولی بدون خیلی زیباست

ری را سه‌شنبه 28 آذر 1385 ساعت 22:04 http://www.rirayeheshgh.blogsky.com

سلام

وبلاگ زیبایی داری

موفق باشی

خوشحال می شم به وبلاگم سر بزنی

بای

غریبه آشنا چهارشنبه 29 آذر 1385 ساعت 11:04 http://apotheosc.blogsky.com

سلام ؛
میدونی سلام میتونه بی ریا ترین کلمه در آغاز یک دوستی باشه
غربت ؛ میتونه آخر احساس تنهایی باشه
بی حسابیم ؛ من هم مثل تو
همیشه موفق باش و اشتباه نکن
یا علی

فاطمه چهارشنبه 29 آذر 1385 ساعت 20:53

سلام عشق من
خوبی؟ دلم واست تنگیده......خدیجه میگه چقدر امروز سنگین بود انگار من کوچولو ام...راست میگه. منم دلم گرفته...دلم تنگیده...واسه خود تو...واسه صدا خود تو...واسه حرفا خودتو....الانم که سر کاری...تازه نباشیم که با من کاری نداری....خود تو. نمی دونم چرا روم نمیشه زنگ بزنم؟!
ه ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی
همین دیگه. دلم خیلی تنگ شده...واسه خود تو.
بوس بوس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد