حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

بی عنوان

اینم داستانه ما ! 

 

جالبه نه ؟

نظرات 9 + ارسال نظر
آزاده پنج‌شنبه 14 دی 1385 ساعت 21:39

تا از کدوم ور ببینی؟از این ور درد داره

آزاده پنج‌شنبه 14 دی 1385 ساعت 21:41

من بی تکیه گاهم

یک عالمه هم عشق منجمد دارم!

با تو اما

نه من گریه می کنم

نه تو کمی شانه می شوی برایم




هیچ می دانی

من به آغوش بی چشمداشت تو

به چشم افسانه می نگرم؟!!

آزاده پنج‌شنبه 14 دی 1385 ساعت 21:42

تو به تماشای نابودی من نشسته ای و

کم مانده تخمه هم بشکنی !

تو نه دل می سوزانی

نه چشم می پوشی

تو تنها گناهت

ندیدن دردیست که

پشت رضایتمندی من از تو

ریشه می کند !

آزاده پنج‌شنبه 14 دی 1385 ساعت 21:45

من نمی دانم کی یا کجا

اما به هر حال خودم را پهن کرده ام کف زمین

من روی خودم راه می روم

بالا می پرم پایین می آیم

روی خودم لی لی می کنم ، اما سوت نمی زنم

روی خودم از خودم می برم ، جایزه می گیرم

من حتی روی خودم خیلی چیزها می دانم

مثلا اینکه همه نوشته هایم بد است

اما تو مجبوری همه شان را بخوانی

و باور کنی

دیوانه ای دوستت دارد

توحید شنبه 16 دی 1385 ساعت 01:49 http://niid.blogsky.com

عکس جالبی بود.
معصومیت کودکی باعث میشه که بچه ها احساس پاکی داشته باشن.
کاش ما هم بچه بودیم

someone یکشنبه 17 دی 1385 ساعت 12:13 http://yaveh-gooyan.blogsky.com

عکس جالبی بود .. اما واقعیت این را نمی گه ...
عکس هست باور نکن ....

زیتون یکشنبه 17 دی 1385 ساعت 12:32 http://zeytoonparvardeh.blogsky.com

وای چقده عشقن این دوتا ...

آزاده سه‌شنبه 19 دی 1385 ساعت 16:24

کارم به دیدن خوابت نمی کشد

من به تو فکر نمی کنم

حتی نامت را به هم یاد نمی آورم

اما

شب ها

جای خالی ات

پرنده پرنده خواب از سرم می پراند

یاس چهارشنبه 20 دی 1385 ساعت 22:33 http://lovelyrose.blogsky.com/

خیلییییییییییییییییییییییییییییی !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد