-
دوستتون دارم...
چهارشنبه 25 آذر 1388 02:35
مثل سیب سرخ که بوی دست پدرم رو می ده..
-
وسوسه..
دوشنبه 23 آذر 1388 03:20
گیرم که حالا هنوزم هر چندوقت یک بار به یادت می افتم و بی خواب می شم ... گیرم هنوزم دلم واست تنگ می شه ... گیرم هم خیلی می خوام که دوباره ببینمت ... گیرم هنوزم که هنوزه از دوریت تب می کنم ... گیرم هم بعضی وقتها می شه که به یادت می افتم و خیره می شم به عکسهات .. ولی دیگه گل ستاره، واسه غرورم هم که شده به خودم خیانت نمی...
-
پاییز
یکشنبه 1 آذر 1388 23:09
هستی؟ پس به من گوش کن ... شاخه ریحان من خشکید.
-
سوال..
پنجشنبه 14 آبان 1388 01:17
خواستم بنویسم، پشیمون شدم که شاید دل کسی آزرده بشه... صفحه رو بستم ولی دلم آروم نگرفت. حالا فقط می گم تو رو به خدا دلگیر نشوید. بعضی خاطرات چه نزدیک و بعضی تصمیمات چه سختند. تصمیم احساسی یا عقلانی؟ آره یا نه؟ برم یا برگردم؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 آبان 1388 01:39
کلید می کنی رو یه چیزی که فقط ساخته خیال خودته. چه حس جالبی وقتی خودت هم به این راز پی می بری...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 مهر 1388 10:38
I'm Alive
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مهر 1388 13:07
Die Zeit ist für mich irgendwann vor 2 Jahren stehen geblieben. Ich habe 2 Jahre lang nur zugeschaut ...nur zugeschaut. Ich mache nicht den selben Fehler nochmal... Mein Stolz lässt es mir nicht zu.
-
..
جمعه 27 شهریور 1388 22:03
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد
-
بی خانمان
جمعه 19 تیر 1388 00:12
نه یاد شهری در دلمان مانده و نه به جایی احساس در خانه بودن دارم... به قول یه بابایی، اونجایی ها می گن شما فراری هستین و واسه اینوری ها خارجی... ابنور بشکنم یار گله داره ... اونور بشکنم یار گله داره... بیچاره دل من که چقدر حوصله داره.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 تیر 1388 22:55
بسه ... بسه ... بسه...
-
می توانی تصور کنی...
چهارشنبه 3 تیر 1388 01:27
خسته ام.. کاش چاره ای در کار من بود...
-
سبز ... سفید ... قرمز
چهارشنبه 27 خرداد 1388 01:48
من هستم؛ همان رفیق دور افتاده. سیاه میپوشم تا بدانی اینجا هم یادت را زنده نگاه میدارم. مطمئن باش خون رنگین تو از دستهیشان پاک نخواهد شد. روحت شاد یادت گرامی.. به یادشان دقیقه ای سکوت کنیم!
-
رای من .. رای تو .. تقسیم بر صد ... رای ما
یکشنبه 24 خرداد 1388 00:12
دوستان من در خیابان های شهر ها پی حق خود، ضربه باطوم نادانی های نسلهای گذشته را تحمل می کنند. من اعتقاد به اصلاحات دارم و نه نابودی مطلق. ولی اگر جلوی اصلاحات گرفته شود آن موقع هیچ نداشتن بهتر از داشتن یک جمهوری پلاستیکی است. سبز باشید
-
وجدان درد
پنجشنبه 7 خرداد 1388 22:30
خدا لعنت کند آن کسی که باعث شد با عزیزترینم اینطور صحبت کنم. . . دست از حال من بکش. اینجا کسی منتظر تو و صدایت ننشسته. راهی که انتخاب کردی برو و نگران حال ما نباش که ما با همان دلخوشی های قدیمی شادیم.
-
صفر.. نقطه و تمام
دوشنبه 4 خرداد 1388 21:36
از زلالی آب یاد گرفتم وقتی یادت می کنم خاطره ام را زلال نگه دارم. چه روز بی دردسر و آرامی داشتم..
-
به یاد توپ دو لایه و فرار از مدرسه
دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 21:58
من هنوز هم معتقدم که انسان آزاد به دنیا می آید. عمو احسان تولدت مبارک، فراموشت نکردم یاورهمیشه مومن.
-
انعکاس
دوشنبه 7 اردیبهشت 1388 00:10
وقتی پای حرفهای خیلی ها می شینم، تازه می فهمم که توی همین بیست و چند سال زندگیم تجربه خیلی چیزهای زیبا را از دست دادم. وقتی حرفی از دوستان دوران دبستان یا رفقای زمان سربازی می شه هیچ حرفی برای گفتن ندارم. تقصیر کسی نیست. خودم اینطور زندگی کردن رو انتخاب کردم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 فروردین 1388 21:58
فقط سرحرمت نون و نمک هستش که سکوت کردم، وگرنه حرف واسه گفتن زیاد دارم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 فروردین 1388 03:34
Nur nicht weinen kleiner Prinz Selbst ein Eisberg schmilzt nicht gleich Nimm dir Zeit, ach nimm dir Zeit
-
حبیبى یا نور العین
پنجشنبه 22 اسفند 1387 00:14
چشمام قاطی کردند. چیزهایی رو می بینم که وجود ندارند. احساس قشنگی نیست این حسی که وجودم رو پُر کرده. حرفهایی که می زنم کسی رو یاد چیزی نمی اندازه. انگار نه انگار که اصلا صدایی از این گلو بلند می شه. از این آهنگ که چهار ساعته داره تکرار می شه دیگه حالم بهم می خوره. ولی خوبیش اینه که نمی فهمم چی می گه. خوابهای مشوش می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 اسفند 1387 01:28
I don't mind this empty room, and I like it when I'm alone I'm trying not to think about you, I'm not waiting by the telephone, I'm watching a late-night movie, where the lovers say goodbye, And it's really getting to me, and tears are in my eyes, But I'm not crying, I'm not crying, I'm not crying over you, I'm over...
-
جدی نگیر
جمعه 9 اسفند 1387 03:40
یه عالمه آهنگ... می مونم کدوم رو گوش بدم. می زنم روی انتخاب تصادفی آهنگ. می خونه ... می خونه... و می خونه. یه جایش می رسه به یه آهنگ آشنا. خیلی آشنا... آهنگ متن فیلم گرگ و میش... همسفر ای همستاره راه بیفتیم که خودش داره هوامونو دل اون سوخته برای گریه هامونو خودش داره هوامونو ی اد خاطره های دور و خیس می افتم. همه...
-
ملکه قصه هام
پنجشنبه 1 اسفند 1387 03:35
این روزها زیاد می خوابم. کافه هم فقط یک ساعت اول جلوی کتاب های پر از فرمول و تئوری های خشک بیدارم نگه می داره. بقیش هم یا خوابم یا تو بیداریم خواب می بینم. نه دلم گرفته و نه حسرت چیزی رو می خورم ؛فقط بر می گردم از اول پشت هم همه چیز رو دوباره پیش خودم دوره می کنم. بعضی جاهای داستان رو که مرور می کنم احساس این رو دارم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 بهمن 1387 03:27
آره . . . دوستش دارم. . . هر وقت می بینمش هُل می شم و زبونم می گیره. خیلی وقتها امتحانم می کنه. تا حالا خیلی تو امتحاناتش رد شدم ولی دست خودم نیست بازم بر می گردم پیشش. امروز هم دیدمش. خواستم عذر خواهی کنم واسه اشتباهاتم، برای اینکه چندین بار نامیدش کردم ولی بازم نتونستم. چه کار کنم خب. دعوت کرده بود امروز برای...
-
گل سنگم
چهارشنبه 9 بهمن 1387 02:42
میان تمام سنگ ها؛ دل من سنگ صبوره ... چی بگم از این دل تنگ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 دی 1387 22:24
دارم به روزگار بد جوری امیدوار میشم... اینجوری که این به ما حال می ده و این تجربه های با ارزش رو به من میده می دونم یکی پشت این پنجره، توی نور شمع یا توی این پیک شراب هست که هوامو داره. همیشه گفتند هرچیزی قیمت خودش رو داره. حالا بعضی وقتها یه چند قطره اشک یا قدری پول و یا چند ماه از عمر. ولی همیشه یه زخمهایی می گذاره...
-
یلدا
یکشنبه 1 دی 1387 15:43
حتی بلندترین شب سال هم زیبایست. یلدای بی نظیری بود.
-
از این به بعد
چهارشنبه 27 آذر 1387 03:44
من یک روز گرم تابستان، دقیقا یک روز سیزده ام مرداد حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم. فهمیدین دارم در مورد چی صحبت می کنم؟ اون ایول داراش گرفتن چی می گم. اگه نگرفتی یه بار دیگه بشین سریال دایی جان ناپلون رو از اول نگاه کن. مخصوصا آخرشو بنویس قاب طلا بگیر بزن به دیوار که جلو چشمت باشه. من هم دادم عکس حامد خان و...
-
کابوس
پنجشنبه 21 آذر 1387 22:52
صبحی خمار بیدار می شوم و می بینم این ها خوابی تلخ بیش نبوده است.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 آذر 1387 15:21
-سلام دایی جان -خوب هستید، خانواده خوبند؟ دایی چرا صدات گرفته؟ نکنه ناراحتی؟ دایی خسته ای؟ آخه صدات میلرزه دایی. دایی شما که اونجایی. دایی می خواستم صداتو بشنوم که از حال و هوای اینجا دربیام. دایی شما هم که صدات خسته است. دایی اینجایی هارو دوست ندارم. دایی اینجا همچیزش سرده. آدما روح ندارن. دایی اینجا آدماش با آدم...