-
حبیبی لست اقوى على ختم الکلام
شنبه 13 شهریور 1389 23:46
تنها تر از امروز عصر تا صبح می شینم و به پنجره هایی که از نگاهم خسته هستن خیره می مونم . . . صبح بالاخره می آد . . . تو گفتی که می آد . . . و من باور کردم . . . دعا کن پیش خدای خودت . . . که دیر نشه . . . گر زحال دل خبر داری بگو ور نشانی مختصر داری بگو مرگ را دانم ولی تا کوی دوست راه اگر نزدیکتر داری بگو
-
حسادت آسمون
دوشنبه 21 تیر 1389 22:11
زمین خشک و تشنه داد زد من هوس بارون دارم . . . آسمون فقط ناله کرد و گریست . . .
-
سمت و سوی پوچی
شنبه 12 تیر 1389 00:08
چشمام رو می مالم که ببینم واقعیت داره یا نه.. نه از پشت یه درخت توی یه شب تاریک زمستونی می اومد و نه از ته یه داستان درام. نه لباس سیاه تنش بود، نه یه طبر دستش و نه صورتش پوشیده بود.. فقط زل زده بود بهم. نه حرکتی می کرد و نه لب از لب وا می کرد تا چیزی بگه... فقط نگاهم می کرد. نگاهم رو ازش بریدم، سنگینی نگاه اون هم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 خرداد 1389 01:02
آنچنان آب می شوم وقتی روبرویت می ایستم که هر چه غرور دارم هم در آن کفه ترازو به اندازه یک پر وزن ندارد. آسمان شب رنگ می زنم . . .
-
می تونم.. می تونم .. می تونم..
شنبه 1 خرداد 1389 00:14
نه .. یه بار دیگه نقطه نمی گذارم، ورق نمی زنم و از نو شروع نمی کنم. همین رو درستش می کنم. سال من.. ماه من .. روز من..
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 اردیبهشت 1389 02:03
سوالم رو راحت مطرح کنم. من کی هستم؟ من تا الان کجای اون آرزوهای بچگیم رو تونستم بر آورده کنم؟ و حالا چقدر تلاش می کنم تا بهشون برسم؟ پس الان دنبال برآورده کردن چه آرزوهایی هستم؟ چایی مثل همیشه سرد و تلخ ... توی این افکار مشوش هنوز هم دارم دنبال دلیل احساستم می گردم.
-
دیشب تا امشب
سهشنبه 21 اردیبهشت 1389 23:08
بالا.. بالا و بازهم بالاتر ... می خواهم که این روز ادامه پیدا کنه .. یه روز نمونه ... یه جورایی روز قشنگ و خوبی بود. میدونم عزیرم که یه روزی هر دومون بزرگ می شیم . . . . . . . . . . . . . . دوباره خیالات ورم داشته
-
بیا و ببین..
یکشنبه 19 اردیبهشت 1389 23:02
از من می پرسی چرا اینقدر نا امید؟ آخه دوست وبلاگی من ... بگذار تا باهات صحبت کنم تا بفهمی توی خون من چی جریان داره. تو اسمش رو بگذار نا امیدی.. ولی این واسه من روزمرّگی هست..
-
می رم تا.. و می رسم به .. دور می زنم و برمی گردم!!
شنبه 18 اردیبهشت 1389 01:24
همخونه ای من مرده.. اینجا.. این خونه.. زیر این آسمون .. حتی هواش هم مسمومه. من صبورم .. من صبورم .. من صبورم .. ... من صبورم .. بگذار دلت آروم شه، اون کارایی که با تو کرد رو داری الان با من می کنی.. دلت آروم باشه که تو تنهایی زجر نکشیدی.. منم مثل تو ترک می کنم..
-
همخونه
یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 00:29
همخونه جدید من یه زنبوره پنج سانتیمتر ی که زیر یه لیوان شیشه ای زندانی شده..
-
آخرهفته
شنبه 11 اردیبهشت 1389 03:07
جمعه ها رو دوست دارم.. تا وقتی که تموم نشده، تا وقتی که نباید دوباره یک هفته منتظرش باشم تا برگرده ..
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 اردیبهشت 1389 16:32
به امید روزای بهتر ...
-
روزگار
یکشنبه 29 فروردین 1389 21:47
چه زود دیر می شود و دل من ... چه زود برایت تنگ می شود ...
-
بگذر..
چهارشنبه 18 فروردین 1389 23:09
کج کن. کج کن نگاهت را. و از من بگذر. بگذر از من... (از وبلاگ خانه ای از شن و مه)
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 فروردین 1389 01:35
حسودی چیزه بدیه؟ آدم عاشق خب حسوده .. دلخوری نداره
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 فروردین 1389 03:56
وقتی داستان جالب می شه که تو می گی ماست یا سفیده یا سیاه و بقیه می خوان که تو حتما باور کنی که اشتباه می کنی و این ماستی که تو سفید دیدی سیاه هست و یا ماست سیاهی که دیدی سفیده. و وقتی جالبتر می شه که دیگه خودت هم چیزی رو که می بینی نمی تونی باور کنی..
-
سال نو! .. کدوم سال؟.. کدوم نو؟..
شنبه 29 اسفند 1388 02:05
نه عید می خوام.. نه عیدی.. و نه تبریک سال نو این همه سال جشن گرفتیم و خودمونو آماده کردیم واسه یه سال جدید که آخرش دوباره امیدمون رو ببندیم به سال بعدش و یه شروع تازه. نه شروع تازه فایده ای داشته و نه کسی حتی حداقل به فکر این افتاد که ذهن خاک گرفته اش رو گردگیری کنه. آخه واسه چی؟ واسه کی؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 اسفند 1388 22:34
اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ ه
-
توهم... یا واقعیت فراموش شده؟
دوشنبه 17 اسفند 1388 00:06
یک.. دو .. سه ..آینه ی روبروی من به من دروغ نمی گه. نه اینکه دروغ نخواهد بگه.. نمی تونه. خیره می مونم به عکس خودم. یعنی این منم؟ دوازده .. سیزده ...چهارده .. خیره می مونم. صورتم شروع می کنه تو چشمام به عوض شدن. چشمام سیاه و سیاه تر می شه.. شصت و هشت .. شصت و نه...موهام جاری می شن روی صورتم.. پشت سرو رو دیگه نمی بینم.....
-
Persönlichkeitsspaltung
دوشنبه 10 اسفند 1388 01:17
می خواهم بفرستمش یه مدت بره واسه خودش. منو تنها بگذاره تا بتونم یکمی واسه خودم باشم. شاید یه روزی هم خودم رفت دنبال کارم. این همه آدم که می خواهند با من خوب باشن و من قدر نمی دونم. کاش لاقل اینطوری نبودن تا من هم به خاطر رفتارم عذاب وجدان نمی گرفتم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 اسفند 1388 00:50
متاسفم برای خودم و تمام خاطراتم که همش یه مشت عکسه که از دیدنشون فقط ناراحت می شم. ناراحت خودم می شم که خاطره ای ندارم که لبخندی به لبم بنشونه. کاش می شد همه گذشته ام رو می تونستم پاک کنم تا بتونم دوباره از نو شروع کنم. همه ثروت من غرور من بود. کاش می شد، دوباره تارم رو بغل کنم ... بزنم ... بزنم ... و بزنم تا هم اون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 اسفند 1388 16:17
زان طره پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستم از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 بهمن 1388 20:35
Was ist denn mit mir los? Bisschen Standfestigkeit .. Unabhängigeit .. Was erwarte ich von den Menschen um mich? Wie oft muss ich noch enttäuscht werden damit ich aufhöre auf die anderen zu zählen? Wie lange noch muss ich es aushalten, das die anderen IHRE Ruhe haben möchten. Ihr alle werdet eure Ruhe ab jetzt haben....
-
مرا خود با تو سرَی در میان هست...
جمعه 9 بهمن 1388 23:56
نمی دونم دلم از چه کسی یا چه چیزی گرفته، ولی دقیقا می دونم که الان چه کسی رو کم دارم. شاید من هم قدر لحظه هارو نمی دونم ولی به خدا سعی می کنم که این لحظات رو از دست ندهم. بگذار یه بازی رو با هم شروع کنیم. هر کدوم از ما نیم ساعت فرصت داره هر سوالی داره یا هر کاری می خواسته انجام بده و به هر دلیلی نشده بپرسه و انجام...
-
let's begin
پنجشنبه 24 دی 1388 00:23
نه .. من همیشه دونبال رویا هام رفتم.. خیلی سختی هم کشیدم ولی می دونین چیه؟ من هیچوقت از کارایی که کردم پشیمون نبودم.. چرا حالا که یک مساله دیگه اومده جا بزنم؟ آستین هامو بالا می زنم. ادامه می دم. این مساله رو شاید نشه حل کرد ولی واسه حل کردنش می شه تلاش کرد. ادامه می دم.. شاید هیچوقت نتیجه نگیرم.. شاید هم روزی ... مهم...
-
صورت مساله ۴
دوشنبه 21 دی 1388 11:14
پر کن پیاله را کاین آب آتشین دیری است ره به حال خرابم نمی برد این جامها که در پی هم میشود تهی دریای آتش است که ریزم به کام خویش
-
صورت مساله ۳
یکشنبه 20 دی 1388 01:16
وقتی به گذشته فکر می کنم، احساس می کنم که الان دورتر از همیشه از هدف خودم هستم. امیدوارم در اشتباه باشم ... باید راه رو تا آخر رفت .. نیمه کاره نمی گذارم این راه رو ... تا وقتی که مطمئن نشدم در اشتباهم ..
-
صورت مساله ۲
شنبه 19 دی 1388 05:17
پاک کردن صورت مساله کاری نداشت.. ولی تکلیف دلی که اهلی شد چی می شه؟ ... ...
-
صورت مساله ۱
شنبه 19 دی 1388 02:41
سخته... آره سخته ... خیلی سخته... دهنم خشک شده .. ولی چای داغ هم دهانم رو می سوزونه. تعربف رو از کجای این قصه شروع کنم که پایانی برای من نخواهد داشت. شاید احتیاج داشته باشم که پایانی داشته باشه. چرا باید قبول کنم که این داستان مهم نمی تونه پایانی داشته؟ شاید واقا پاک کردن صورت مساله کار درستی نباشه، ولی من هم شاید...
-
۲۰۱۰
شنبه 12 دی 1388 19:38
سال ۲۰۰۹ هم به همون آرومی که آمده بود رختش بست و در یک شب برفی رفت. آروم بود ولی با رفتنش احساس خلع ای در من به وجود اومده. هیچ احساسی ندارم.. شاید کمی ترس از اتفاقاتی که قراره بیفته.. سال عجیب شروع شد.. ساده .. سرد .. خلوت .. دیشب خواب آرزوهام رو دیدم و اینکه چقدر زندگیم می تونست قشنگتر بشه..حیف که از خواب بیدار شدم...