حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

مرا خود با تو سرَی در میان هست...



نمی دونم دلم از چه کسی یا چه چیزی گرفته، ولی دقیقا می دونم که الان چه کسی رو کم دارم.

شاید من هم قدر لحظه هارو نمی دونم ولی به خدا سعی می کنم که این لحظات رو از دست ندهم.


بگذار یه بازی رو با هم شروع کنیم.


هر کدوم از ما نیم ساعت فرصت داره هر سوالی داره یا هر کاری می خواسته انجام بده و به هر دلیلی نشده بپرسه و انجام بده.


تو شروع کن ...


...آره من بعضی حرفهام رو بهت نگفتم.. چون سوال نکردی.. هیچوقت هم دروغی نگفتم بهت..

سوال کن تا همش رو واست بگم..


.

.

.


حالا نوبت منه.


فقط بگذاریه دل سیر نگاهت کنم


نظرات 1 + ارسال نظر
پرستو یکشنبه 18 بهمن 1388 ساعت 15:41

من همیشه اونقدر حرف میزنم و چرت میگم تا مطمین شم حرفی نمونده، اما اگه بهم بگن نیم ساعت فقط وقت دارم همه حرفام میاد تو مخم و نمیدونم اول چی بگم!!!
جالبه که نزدیک 3 ساله داری وبلاگ مینویسی!!! پشت کارت خوبه! من خودم هیچ وقت همتشو نکردم.
شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد