-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 شهریور 1385 11:39
-
شبم صبح نمیشه
یکشنبه 26 شهریور 1385 23:09
میخوام از یاد همه برم تا شاید به یادم بیفتی. ببینی چقدر خرابتم. دوست داشتم بودیو میدیدی که چقدر به یادتم . شبم صبح نمیشه اگه با یاد تو نخوابم. خدا خودش میدونه چند بار تصمیم گرفتم که فراموشت کنم نشد ! حالا چرا اینا رو میگم آخه هیچکس رو به جز تو نداشتم که باهاش دردو دل کنم که تو هم هیچ وقت نفهمیدی چی میگم ....
-
تقلب
سهشنبه 14 شهریور 1385 21:58
سلام آااااااااام. چی بگم آخه. میدونی باز چی شده . بازم اینگر یه عالمه سنگ قورت دادم ! گشنم نیست تشنم نیست فقط اونو میخوام ! نه نه امشبم رمانتیکش نمیکنم اتفاقا اساسی بچگونست ! هروقت که عاشق میشم میشم این اون اولا ! میگن عاشقی رو نمیشه تو کتابا یاد گرفت ولی من میخوام که یه جوری درستشو یاد بگیرم آخه...
-
امشب
یکشنبه 5 شهریور 1385 22:21
یه روز از عشقی نمیدونی قلمو از کدوم ور باید بگیری دستت. یه روز از بدبختی هوس مردن میکنی. ای خدا آخه به اون خدایت بگو این چه وضعش . باز بدبختیمون بمون یه کنار یکی بیاد این دل رو بگیره کنسروش کنه اینقدر مثل اهنربا نچسب به هر پیت حلبی که میبینه. نمیخوام امشب زیاد رمانتیکش کنم آخه یه عمر رمانتیک گفتیمو...
-
این روز ا
جمعه 27 مرداد 1385 11:48
دیگه اشگ ریختن هم شد واسم عادت. دیگه خاکستری شد تنها رنگی که چشم میبینن . میخوام پشت این ساختمونهای سنگی دشت سبز رو ببینم . همون دشت سبزی که سبز میمونه. دیگه چی بگم که حتی گفتنیهام هم رنگی ندارن. نمیدونم از کی گله کنم ؟ از کی بگم ! بابا به کی بگم نخواستم این زندگی رو نوش جون اونائی که منو به...
-
خیلی سخته...
پنجشنبه 12 مرداد 1385 20:11
تو این بیداد پهناور تو این شبراهه سرتاسر نه یک دست ونه یک آغوش نه یک سنگ ونه یک سنگر پناهی نیست جز آواز رفیقی نیست جز دیوار کجایی ای چراغ عشق منو از سایه ها وردار مثل پروانه ای در مشت جه آسون میشه مارو کشت
-
زجر
سهشنبه 3 مرداد 1385 21:48
اخه کی میگه مرگ یه بار شیون یه بار. اخه ای زمونه چه کارت کردم که داری اینقدر زجرم می دی. کاش منم زودتر جز رفتنی ها می شدم. به تنها کسی که دارم قسم دونیا رو دیگه نمی خوام. اخ کاش کسی بود می تونستم بهش بگم چه قدر سخته ببینی عزیرت جلو چشات داره اب می شه و بدونی که بی تقسیر نیستی. کاش یکی بود ادرس اون که شما بهش می گین...
-
خیال
جمعه 30 تیر 1385 23:20
اسمان امشب هم سیاه. انگار هیچ رنگی بجز مشکی نبود که اسمون رنگ بشه ! حتی پرنده ها هم شب هرو سیاه میبینن حالا نمیدونم که از ترس پرواز نمیکنن یا اینکه خوابشون می اد و میخوابن . میگن وقتی آدما میخوان یک چیزی رو تصور کنن چششون رو میبندنو بعد فکر میکنن ! دلیلشم اینه که آدما فقط موقع که درورشون تاریک باشه و چیزی...
-
سهراب
پنجشنبه 29 تیر 1385 22:35
سلام یه شعر خیلی قشنگ از سهراب چند وقت پیش خوندم خیلی به دلم نشست سهراب میگه غمی غمناک شب سردی است، و من افسرده. راه دوری است، و پایی خسته. تیرگی هست و چراغی مرده. می کنم، تنها، از جاده عبور: دور ماندند زمن آدم ها. سایه ای از سر دیوار گذشت، غمی افزود مرا بر غم ها. فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمد تا با دل من...
-
خنک
سهشنبه 27 تیر 1385 09:25
سلام داشتم عکس هائی که چند ساله جمو جورشون کردم نگاه میکردم یه عکس جالب پیدا کردم ! امیدوارم که خوشتون بیاد !
-
تاریکی و شب و من
یکشنبه 25 تیر 1385 23:53
چه شبائی رو از شبام با بودنت زیبا کردی ! چه شبهائی ه بدونی که باشی من با یاد تو شبمو سحر رسوندم ! چه شبائی که با خودم گفتم تا خورشید رو نبینم نمیخوابم! خوب حالا که همهٔ اون شب ها صبح شدن ! من از تاریکی و شب مترسیدم تا تورو دیدم حالا ببین چه به روزم اومده که شب تاریک بهترین دوستم شده
-
مرده ها
جمعه 23 تیر 1385 23:42
من زنده ام ! امروز دیدم واسه مرده ها یاد بود میگیرن ولی من که زندم هنوز هیچی ندارم ! یعنی باید نباشم تا واستون باشم ؟ کاش میشد که تا بودم منو میفهمیدی و گوشهٔ دلت یادم میکردی !
-
امشب
پنجشنبه 22 تیر 1385 22:22
سلام امشب هم از اون شبهائی هست که بد جور شونهات رو میخوام ! میدونی دیگه از سرنوشت بیزارم ! از کارهائی که کردم پاشیمون ! از خودم که خیلی وقت بدم میاد ! فقط به این امیدم که شاید تو منو به من برگردونی ! میخوام که اشکمو پاک کنم ولی این اشکا م هستم که منو پاک میکنن ! چیزهائی هست که میخوام وسعت تعریف کنم...
-
پرنده
چهارشنبه 21 تیر 1385 12:51
یه چند روزی بودش که دیگه نمیومد پیشم ! آخه میدونی تنها دوستم بود ! عاشق صداش بودم آخه خیلی قشنگ میخوند ! تو روزی سرد زمستونی پیشم بود . خیلی وقتها میشد بدون اینکه متوجه گذر زمان بشم ساتها تو چشش زل میزدم و نگاهش میکردم. خیلی دوستش داشتم . میخواستم که مال من باشه ولی نمیشد ! فکر میکردم که دیگه نمیخواد...
-
خواب
چهارشنبه 21 تیر 1385 00:06
میرم چشمهام رو ببندم تا شاید دوباره مثل دیشب خواب تورو ببینم. از این میترسم که بخوابم ولی تو خوابم هم حتی نیای. حسرت حتی یک دقیقه پیشت بودن و خواب نبودن.
-
پرواز
سهشنبه 20 تیر 1385 00:06
تا حالا فکرشو کردی اون پرنده ای که رو اسمون شهر داره پرواز میکنه چی میبینه و در مورد ما چی فکر میکنه ... منو میبینه که بی نام و نشون دارم تو هر کوچه دنبال خاطراتت میگردم. تورو میبینه غافل از حال من. به پرواز قسم که غافلی از حالم. این شهر خالی از خاطراتت داره دیوونم میکنه . کاش که پرنده بودم و میتونستم...
-
حسرت...
دوشنبه 19 تیر 1385 00:28
حسرت یه ابر ساده تو اسمون حسرت یه ذره خورشید حسرت یه بار دیدن تو ولی حیف که همش حسرته وای که تو زندون چقدر سخته. وقتی که از همون میل های زندون هم بیرون نمیره چون اسمون هم خاکستری. خاکستری نه رنگ ابر نه رنگ اسمون و نه رنگ خورشید گریه اسمون رو هم که نمیبینی. آره تو زندونی
-
18 تیر
یکشنبه 18 تیر 1385 13:05
-
تو را قسم ...
شنبه 17 تیر 1385 17:23
تو را به اسمان ابی قسم ترکم نکن که در این دنیا کسی رو جز تو ندارم ! کسی رو مثل تو ندارم ! انقدر خسته از این زمونه که اصلا نای بل گشودنم نیست. پس بگذار این حسرت پروازم رو با دیدن تو در اسمان تسکین بدم ! تو را به تقدس پرواز قسم ترکم نکن !
-
اغاز یک پایان
جمعه 16 تیر 1385 18:52
حسرت پرواز شنیدم از حسرت پرواز دلم جوشید . خواستم به تو بگویم ولی تو در نزدیکی من نبودی تو در اسمان بودی ا من ولی مثل پروانهٔ در مشت یه قدم فاصله داشتم با مرگ بی تو با مرگ با حسرت پرواز