-
دوست من
دوشنبه 16 مهر 1386 23:43
درانتهای هر سفر در آیینه دار و ندار خویش را مرور میکنم این خاک تیره، این زمین پایوش پای خسته ام این سقف کوتاه آسمان سرپوش چشم بسته ام اما خدای دل در آخرین سفر در آیینه به حز دو بیکرانه کران به جز زمین و آسمان چیزی نمانده است گم گشته ام کجا ندیده ای مرا ؟ دوستانم را می شمارم ... با انگشتانم ... یک ... فقط یک... کسی دور...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 مهر 1386 22:24
متاسفانه باخبر شدم پدر یکی از دوستانم چند شب پیش فوت کرده. روحش شاد.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 مهر 1386 16:15
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید دستهایت را دوست میدارم دستهایم را در باغچه می کارم سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم
-
خاطرات
یکشنبه 18 شهریور 1386 22:42
باز من ماندم و یک مشت هوس باز من ماندم و یک مشت امید یاد آن پرتو سوزنده عشق که ز چشمت به دل من تابید باز در خلوت من دست خیال صورت شاد ترا نقش نمود بر لبانت هوس مستی ریخت در نگاهت عطش توفان بود یاد آنشب که ترا دیدم و گفت دل من با دلت افسانه عشق چشم من دید در آن چشم سیاه نگهی تشنه و دیوانه عشق یاد آن بوسه که هنگام وداع...
-
پوچ
یکشنبه 18 شهریور 1386 22:37
همین حالا...،معنی احساس پوچی رو می فهمم. حالا معنی پوچ رو می فهمم. یعنی بی معنی بودن اشخاص و کارهاشون، یعنی من. یعنی کسی بدون عاشقی. یعنی لحظه ای ،حتی لحظه ای خیال خام به سر راه دادن. ای آرزوی تشنه به گرد او بیهوده تار عمر چه می بندی؟ روزی رسد که خسته و وامانده بر این تلاش بیهوده می خندی
-
پائیز
جمعه 16 شهریور 1386 14:48
از چهره طبیعت افسونکار بر بسته ام دو چشم پر از غم را تا ننگرد نگاه تب آلودم این جلوه های حسرت و ماتم را پائیز، ای مسافر خاک آلود در دامنت چه چیز نهان داری جز برگ های مرده و خشکیده دیگر چه ثروتی به جهان داری؟ جز غم چه می دهد به دل شاعر سنگین غروب تیره و خاموشت؟ جز سردی و ملال چه می بخشد بر جان دردمند من آغوشت؟ در دامن...
-
سلام
جمعه 16 شهریور 1386 14:42
من جایی زندگی می کنم که ارواح طبیعت هر روز صبح پرده ای جلوی خورشید می کشند تا من بتوانم راحت تر ساعات انتظار رو با خواب خوش بچگانه خویش در انتظاراشکهایم بگذارم. تا چشمهایم را باز می کنم خستگی شب قبل با من بیدار می شود. سردرد, چشکهای قرمز و دستهای عرق کرده. تب نوشتن بازهم بالا می رود. آه... دلم گرفته... دلم عجیب گرفته...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 شهریور 1386 14:02
bekhand azizam bekhand bekhand ke donya az labkhand tobi arzeshtare bekhand ta shayad baad salha man ham labkhandi bezanam bekhand ke hich dige too in donya arzeshe ashkrikhtan nadareh bekhand
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 شهریور 1386 12:40
رنج بی سبب ، انتظار بی سبب دنیا همچو خندۀ تو تهی است ستاره ها سقوط می کنند شب خنک و دلنشین عشق در رویای ابدی شدن در خواب لبخند می زند ترس بی سبب درد بی سبب دنیا کوچکتر از هیچ است حلقه ابدیت از انگشت عشق به ژرفای نیستی فرو می لغزد
-
3..2..1..اکشن
جمعه 16 شهریور 1386 12:37
فیلم درام زندگی من همچنان ادامه داره. هر روز سر فیلمبرداری حتی خودم هم با دیدن صحنه های غمانگیزش اشکام در می آد. ولی خب من کارگردان این تشکیلاتم من که نباید کم بیارم. ممممممم... باید همیشه کاری بکنم تا نشون بدم چقدر بی تفاوتم به این همه حادثه؛ باید بتونم به بقیه نشون بدم که این صحنه ها اصلا و ابدا روی من هیچ اثری...
-
Life is like a Dream
جمعه 16 شهریور 1386 12:33
صدای جیق و داد پرنده ها باز از اون طرف پنجره می آد.فکر کنم صبح شده.چشمام باز نمی شن؛ احساس می کنم به هم چسبیدند. ناگهان دلم می پیچه و… باز خودم رو بالا می آرم. همش رو می ریزم روی تختم؛ می گذارم چند ساعت جلوی چشمم باشه. می خوام درون خودم رو خوب تماشا کنم. صدای داریوش بلند می شه…سبب گر بسوزد مسبب تو هستی.آهنگ ساعت 9 هر...
-
حال من
چهارشنبه 24 مرداد 1386 08:38
اینجا آدم ها گل های کاغذی بو میکنن. در ظرفهای پلاستیکی دوغ مینوشند. با عطر چای حرف نمی زنند اینجا جهنم دل است. اینجا بوی دوستی از هیچ وری نمی آید. . . . بگوید زیر اسمم بنویسند پرواز را دوست داشت، ولی آن را نشناخت مهربان بود، ولی مهر نورزید طبیعت را دوست داشت، ولی از آن لذت نبرد و خلاصه بنویسید زنده بودن را برای...
-
شب شب بازهم شب... چشاتو باز کن تو چشام
جمعه 29 تیر 1386 23:14
شاید به خاطر همین شب سیاه هست که الان پلک هام عشقبازی هر شبشون رو فراموش کردند. آخه دیگه لازم نیست چشماتو ببندی و بری توی یه دنیای دیگه... نه... بری توی اون دنیایی که خودت ساختیش. بعضی وقتها هم یه سری با ترس ٫ با یه اضطراب به اون دنیایی که همیشه از به واقعیت پیوستنش می ترسی بزنی. ولی خب تا هوا روشن می شه همه چی محو می...
-
جاده
جمعه 22 تیر 1386 18:59
رفتم تا برسم خانه دوست شاخه سبزی خواست با من دست بدهد نگاه کردم منتظر بود همه جا ساکت بود مرده ها نبودند زنده ای نبود نه مرده ها بودند منتظر صدای پای من تنها من جاده تنگ و آسمان آبی و هوا دم دار است
-
سبز
جمعه 22 تیر 1386 18:46
من کجا و شاخه سبزی که رویید کجا... او سبز و سبزتر و من همچنان زردم این زمین خاکیست دنیای او خاک و دنیای من خاکگرفته است.
-
ابر
جمعه 22 تیر 1386 18:40
من ابر می شمارم لکه سفید آسمان راستی چرا ابر ها به هم متصل اند؟
-
روزی روزگاری
دوشنبه 18 تیر 1386 21:24
روزها پیاپی هم می گذرند و ... دفتر کاهی من بسته شد. نمی خواستم ولی دفتر زندگیم باشه. امیدم رو دوباره با کمک کسی پیدا کردم. الان ولی روی لبه تیغ راه می رم. یه طرفم خستگی ٫دوری٫ افسردگی و همیشگی ها. از طرف دیگه زندگی خودم.همون چیزی که انتظار داشتم . اشتباه کردم... گفتم و می گم حاضرم حتی به بالاترین قیمت ها هم جبران کنم.
-
نوا
چهارشنبه 13 تیر 1386 00:01
لحظات احساسشون رو به سرعت ثانیه عوض می کنند و این وسط من می مونم با آتشی درونم که هیچکس ... و هیچکس نفهمید چرا می خندم. شهر خوابیده مثل همیشه.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 تیر 1386 21:49
همه زندگیم رو زیر سوال بردند. عزیزترین کسی که تو دنیا داشتم ازم گرفتند. هنوز هم راحتم نمی گذارن به درد خودم بسوزم. چرا آخه چرا؟ خدایا چرا هیچکس اینجا حرفای منو نمی فهمه؟ چرااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ لامذهب حرف بزن دیگه. نشستی نگاه می کنی. من هم آدمم دل دارم. نسوزون منو. می گن زمین جای رزم هست و آدما با شمشیرای چوبی...
-
بارون
دوشنبه 11 تیر 1386 20:56
آسمون آبی امروز٫ آبی بودنش رو در چند دقیقه به بارون سپرد. بارید و بارید ... تا سبک شد. دوباره آبی شد. فقط من خیس شدم. دوست نداشتم برسم خونه. کسی اشکامو نمی دید. دیگه هیچکس نپرسید پسر جان چته؟ دلم داشت پرواز می کرد... می رفت جاهایی که دیگه من نمی تونم برم. حسودیم شد. . . . اتاق خلوت... جایی که دیگه حتی.... اینجا هم از...
-
نقاشی
دوشنبه 11 تیر 1386 20:38
خواستم بگم امروز نقاشی کشیدم. منم نقاشی کشیدم. منم هنوز می تونم نقاشی کنم. جالب بود تو فکرم داشتم توی یه دنیای دیگه می پریدم ولی نقاشی می کشیدم. فقط نفهمیدم دستم رو کی و با چی بریدم. امروز نقاشی کشیدم. نقاشی پله برقی.
-
روزها و شبهام
دوشنبه 11 تیر 1386 14:45
شبها که تو خواب باهات حرف می زنم. روزها هم که تو بیداری خوابتو می بینم. دوباره کابوس این زندگی بیدار شده. داد بزنین ... بیدارم کنین.
-
یه جایی توی همین شهر
یکشنبه 10 تیر 1386 22:52
لحظه ای احساس کردم شاید دیگر کسی پشت پنجره منتظر شنیدن قدمهام هنگام دور شدن نباشه. لحظه بعد ترسیدم که دلم طاقت نیاره و دوباره کسی رو بخواد که دیگه بهش تعلق نداره. چند لحظه گذشت و من تصمیم گرفتم این دفعه از راهی برگردم که معمولا نمی رم. وقتی می اومدم نه دستای سردش و نه شیشه بخار کرده پنجره زیباترین اتاق دنیا رو دیدم ....
-
روح
یکشنبه 10 تیر 1386 13:34
روح رو می شناسم. همون نیست شبها می آد سراغم تا نگذاره بخوابم؟ همون نیست که هنوز منو زنده نگه داشته ؟ همونی هست که بهم می گه دوست داشتن رو بلدی.
-
روزها
شنبه 9 تیر 1386 23:20
دورم از تو ... آزارم می ده حس می کنم. ولی ... ولی با هر نفس بهت نزدیکتر می شم باز. یه روزی می رسه بازم واست بخونم اگه حتی بین ما فاصله یک نفس نفس من رو بگیر نزدیک اون روز... باز هم حس می کنم... حس می کنم. آره مطمعنم پس بشمر با من... یک... دو... سه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 تیر 1386 21:04
می دونم تموم شده ولی با هم که غریبه نیستیم گل من. دوستت که دارم حداقل بهترینم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 تیر 1386 16:48
ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااه ترک می کنم ترک می کنم ترک می کنم ترک می کنم ترک می کنم ترک می کنم ترک می کنم ترک می کنم ترک می کنم ترک می کنم ترک می کنم ترک می کنم ترک می کنم ترک می کنم ترک می کنم ترک می کنم ترک می کنم ترک می کنم ترک می کنم ترک نمی کنم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 تیر 1386 11:22
دستا بالا کیو کیو ... بنگ بنگ
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 تیر 1386 01:24
من هم باختم. چیزهایی رو که یادم دادی تورو یادم می اندازه. من... عشق... بدون تو؟ خدا کمکم کنه امشب نیام پیشت.
-
گل ستاره
جمعه 8 تیر 1386 00:05
چایی دم کردم. تنهایی که نمی شه شما هم بفرمایید... نگفتم کسی رو ندارم باهاش حرف بزنم٫ خب چای گذاشتم حالا نشستیم حرف می زنیم. اتفاقا خدا هم امشب بزرگواری کرده اومده پیشم. همش منو که می بینه می زنه زیر خنده. خب گل ستاره بیا دیگه... خب بیا ما هم می خندیم. چیزیم نیست به جون همونی که اونجا نشسته. یه جورایی دارم می زنم تو سر...