حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حال من

 



 


اینجا آدم ها گل های کاغذی بو می‌کنن.

در ظرفهای پلاستیکی‌ دوغ مینوشند.

با عطر چای حرف نمی زنند 

اینجا جهنم دل است.

اینجا بوی دوستی‌ از هیچ وری نمی‌ آید.

.

.

.


بگوید زیر اسمم بنویسند


پرواز را دوست داشت،


ولی‌ آن را نشناخت


مهربان بود،


ولی‌ مهر نورزید


طبیعت را دوست داشت،


ولی‌ از آن لذت نبرد


و خلاصه بنویسید


زنده بودن را برای زندگی‌ دوست داشت،


نه زندگی‌ را برای زنده بودن.

 

نظرات 5 + ارسال نظر
علی چهارشنبه 24 مرداد 1386 ساعت 08:50 http://www.alisalar.blogsky.com

با درود و سلام؛
بسیار خرسندم از اینکه به سرای شما راه یافته ام و بسی استفاده بردم .
فرصت کردید به بنده هم سر بزنید.
در مورد تبادل لینک یا لوگو نظرتون را بهم بگین
ومنو از نظرات ارزنده خود بهره مند سازید
با احترام

kiarash چهارشنبه 24 مرداد 1386 ساعت 08:58


به جای یک وبلاگ ساده
بیا پارسا بایت مطلب بنویس
هاستینگ مجانی بگیر ، سایت خودتو درست کن روی آن
http://forum.parsabyte.com/register.php

پاستور چهارشنبه 24 مرداد 1386 ساعت 12:03

پاستور چهارشنبه 24 مرداد 1386 ساعت 12:08

گل یاسی که،
پر از عطر شبانگاهی بود
در به در در پی عطر گل بادی است
که، هر لحظه به سویی
و بوی دگری همراه است

آزاده جمعه 26 مرداد 1386 ساعت 23:22

امید وارم این نوشته فقط یک شعر باشد
و حال تو خوب باشد.نه این طور که از متن شعر...
...
به نظر من
در هر شرایطی می شه زندگی کرد.به شرطی که نه واسه نفس کشیدن خودتو موظف به کارت زدن و اجازه گرفتن بدونی و نه نفستو ببندی به نفس کسی که اگه رفت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد