حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

خاطرات

 

 

باز من ماندم و یک مشت هوس

باز من ماندم و یک مشت امید

یاد آن پرتو سوزنده عشق

که ز چشمت به دل من تابید

 

باز در خلوت من دست خیال

صورت شاد ترا نقش نمود

بر لبانت هوس مستی ریخت

در نگاهت عطش توفان بود

 

یاد آنشب که ترا دیدم و گفت

دل من با دلت افسانه عشق

چشم من دید در آن چشم سیاه

نگهی تشنه و دیوانه عشق

 

یاد آن بوسه که هنگام وداع

بر لبم شعله حسرت افروخت

یاد آن خنده بیرنگ و خموش

که سراپای وجودم را سوخت

 

رفتی و در دل من ماند بجای

عشقی آلوده به نومیدی و درد

نگهی گمشده در پرده اشک

حسرتی یخ زده در خنده سرد

 

نظرات 6 + ارسال نظر
pastor دوشنبه 19 شهریور 1386 ساعت 12:01

harkoja bashi delam hamrahe tost
gar na bashi hamrahash dar rahe tost
man sare sowda nadaram ba delam
dar koja gouyam ke del gomrahe tost



skanbil

فرزانه شیدا پنج‌شنبه 22 شهریور 1386 ساعت 17:18 http://www.fsheida.com

زیباااااااااااااااااااا ست
موفق وشاد باشید

ستایش شنبه 7 مهر 1386 ساعت 07:22 http://farofu.blogfa.com

:)
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

فرزانه شیدا شنبه 7 مهر 1386 ساعت 13:18 http://www.fsheida.com

سلام ممنونم از حضور سبز شما در آشیانه شعرو در پرشیان وهمچنین شعر زیبا و نظر شما
شاد باشید و موفق درپناه خداوند

Veroneeque یکشنبه 8 مهر 1386 ساعت 20:51 http://veroneeque.wordpress.com

چرا انقد غمگین؟!

آزاده دوشنبه 9 مهر 1386 ساعت 01:34

خوش بخندید رفیقان!که در این صبح مراد
کهنه شد قصه ما تا بسحر سوختگان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد