باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
که ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش توفان بود
یاد آنشب که ترا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
که سراپای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند بجای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشک
حسرتی یخ زده در خنده سرد
harkoja bashi delam hamrahe tost
gar na bashi hamrahash dar rahe tost
man sare sowda nadaram ba delam
dar koja gouyam ke del gomrahe tost
skanbil
زیباااااااااااااااااااا ست
موفق وشاد باشید
:)
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
سلام ممنونم از حضور سبز شما در آشیانه شعرو در پرشیان وهمچنین شعر زیبا و نظر شما
شاد باشید و موفق درپناه خداوند
چرا انقد غمگین؟!
خوش بخندید رفیقان!که در این صبح مراد
کهنه شد قصه ما تا بسحر سوختگان