-
به کجا چنین شتابان؟
چهارشنبه 25 خرداد 1390 20:23
تاملی کن و نفسی تازه . نکند جا مانده ای؟ نکند در گرد و غبار دویدن آرزوها خسته شوی. از متن سراب تا جام شرابم، فاصله شبی بیش نیست.
-
ستایش
شنبه 31 اردیبهشت 1390 01:55
شاخهٔ بلند نعناع . . . پله هایی که راه آسمان پیش گرفته اند . . . سمت و سوی پشت پنجره با نور نقره ای شاهد . . . خانه ای سبز . . . جایی پشت بهشت خدا
-
شب لیلی
جمعه 9 اردیبهشت 1390 09:31
نیمه های شب نفسهای آرام٫ شانه کوچک همراه من زیر فشار تازگیها شکست٫ با صدای بلند بار را روی زمین گذاشت٫ ولی نفسهای آرام هنوز رویای مسافر را می دید. امروز هیچ قاصدکی روی گل ننشسته بود . . . انگاری همه به دنبال گفتن خبر شب خودکشی گیتار رفتند.
-
پیچک!
یکشنبه 21 فروردین 1390 22:48
تئوری منطقی و رمانس فرومولی، آیینه بخار گرفته و شوق پله ها، بهشت خدا روی زمین آدم ها و من خاکی روی سقف آسمان، گوشواره زمینی تا زیبایی سفید با خط قرمز، کلاج نرم و دنده چهارم تا انگشت پنجم، دخترکی کوچک بود که به شوق بادکنک از دیوار هم رد شد.
-
There’s nothing to fear
دوشنبه 15 فروردین 1390 06:06
من همچنان در راهم لحظه ای برای خود می ایستم. . .
-
توان من کپک زد!
سهشنبه 9 فروردین 1390 23:31
قهوه! سه لیوان؛ با شکر و بی شیر رمانس شلوغ و درام شور جزوه، کتاب و سر درد آشنایی، پیغام و شام سوخته امتحان، نمره و شخصیت لجن پول پول پول، چپ پول! راست پول! پول و پول و پول . . . و بعد فقط مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرگ؟ سنگ صبور! خودم دست مهربان! خودم صدای آشنا! خودم
-
روزنامه
سهشنبه 24 اسفند 1389 23:51
وقتی صدای نا خراش، اسم آزادی به خود می گیرد. وقتی مُردگان، اسطوره های فردا می شوند. وقتی کوتوله ها، برگزیدگان خیالی می شوند و حکومت می کنند. وقتی دریاچهء قو، . . . امروز من را چای سرد پُر می کند.
-
پروین!
یکشنبه 22 اسفند 1389 03:58
صدای هم زدن آجیل با دست حریص به دنبال شکار شاید آخرین فندق. عطر سنبل و نگاهی آشنا در آینه. ماهی قرمز من چند سالیست، در شادی من، آشکارا برای از دست رفته ای می گرید. من نمی دانم . . . و تنها برای او نان خُرد شده، درون تُنگ کوچک بلورین می ریزم. به یاد موی سپید جوانی که از آیندهء خود برای من ها گَچ ساخت و به تخته سیاه...
-
چه باک!!!
یکشنبه 1 اسفند 1389 03:22
بغض چشمها . . . نقش خون هنوز ریخته نشده روی آسفالت. فریاد با طعم باروت. صبحانه بحث سیاسی، ناهار اسپری فلفل و شام گوشت سوخته. با دسر ساندیس و باتوم مجانی برای تو و من. و در انتها ... پدرِ کتک خورده، مادرِ گریان و پسرِ برنگشته . . .
-
تئاتر دلقک ها
جمعه 22 بهمن 1389 00:00
از خنده های روی صورت نقاشی شده تا دروغ برای خندیدن . . . از صدای تق و تق کفش های پاشنه دار تا حرف های تکراری و جمله های قابل پیش بینی . . . صبح خواب موندن شعور و دوستی هایی که بوی تعفن گرفته . . . همهء خرجش یه بلیط بود که خودم باطلش می کنم!
-
طوفان دیروز و مرداب امروز
یکشنبه 17 بهمن 1389 20:19
میان حال و گذشته، به دنبال لحظه ای که آرام بودن تجربه آینده ام شود.
-
من! من! من!
چهارشنبه 13 بهمن 1389 17:09
زمستان است. خوشم! . . . به انتظار آمدن بهارش.
-
جُرم: صدای سرد
یکشنبه 10 بهمن 1389 00:03
احساس پوچی کیلویی دوازده ساعت و چند دقیقه. فراموشی به تعداد آمدن ها . . . تنهایی قدر شارژ موبایل . . . فاصله به اندازه بی حوصلگی از فکر کردن به تو . . .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 بهمن 1389 19:27
مار سمی با برچسب بی خطر، طلب ارث نداشته پدر تا شخصیت مارک دار سه تا صد تومن. عشق سه لایه و یه زره اعصاب که اونم به گ* رفت.
-
Erster Akt: Zufall
شنبه 2 بهمن 1389 01:23
موزیک متن . . . لحظه ای تأمل. . . بر می خیزم . . . می ایستم . . . سر به زیر می اندازم . . . به احترام این همه هنر، زانو می زنم و کلاه از سر بر می دارم . . . لحظه ای درنگ می کنم . . . کُفر است نام این، اقبال نهادن. اسرار ازل را نه تو دانی و نه من وین حرف معما نه تو خوانی و نه من هست از پس پرده گفتگوی من و تو چون پرده...
-
سی و نه درجه و پیشانی سوزان
پنجشنبه 30 دی 1389 00:24
دو درجه که بالاتر می ره، کابوس یک عمر را یک ساعته می بینم. اعتیاد یک هفته و وجدان شکسته رو خواب می بینم. مربع قرمز و اعتیاد سه ساله رو روی بازوم فراموش می کنم. یک لیوان آب و فراموشی . . .
-
آرامش پرواز
دوشنبه 20 دی 1389 23:58
طعم دل شکستن و آرزوی فرار...
-
Göttingen
چهارشنبه 1 دی 1389 13:16
Ein Glas Glühwein . . . Alleine und doch nicht alleine in einer fremden und doch nicht so fremden Stadt . . . auf einem kleinen Weihnachtsmarkt vor dem Hauptbahnhof als der Zug eine Stunde Verspätung hatte . . . Tempraturen bis minus zehn Grad . . . Eine herrliche Stunde . . . Es war glaube ich ein schöner und...
-
تنهایی و هوس خوابیدن
سهشنبه 23 آذر 1389 00:30
مثل یه خواب شیرین وسط ظهر تابستانی، عین فرار از مدرسه، شبیه حس غریب اول خرداد قبل از شروع امتحانات، مزه مَلس . . . یه چیزی بین ترشی جریمه های بعدی و طعم شیرین آزادی.
-
همین است که هستم !
چهارشنبه 10 آذر 1389 22:07
آیینه دروغ نمی گفت . . . پدرم حساس نبود . . . شازده کوچولو توی یه دنیای دیگه زندگی نمی کرد . . . فقط من بودم که . . . مهم نیست! روی آیینه می نویسم : خوب نگاهم کن . . .
-
رد می شم!
چهارشنبه 10 آذر 1389 07:04
یه جایی بین زمین و آسمون، یه جایی که هستم . . . هستم و مثل برزخ می مونه . . . این راه به نا کجا آباد نیست . . .
-
عنوان نمی خواد
سهشنبه 2 آذر 1389 23:23
شخصیت زورکی چشم های کرم خورده و لحظات مُردنی وقتی دلخوشی روزانه به چند ساعت خواب، یه پاکت سیگار و شاید یک پیام خلاصه بشه، می شه گفت تف به این روزگار . . .
-
هیس!
سهشنبه 25 آبان 1389 23:19
آرزوی سکوتی که بپیچه توی این اتاق خالی.
-
بسوزه پدر عیّاری
سهشنبه 18 آبان 1389 23:31
صدای داد و فریاد نگاهها قحطی یه زره شرف اعصاب چسبیده به لاستیک دوچرخه حسرت یه مشت برگ سبزو تحفهء درویشها امروز ذره به ذره مزه کردم
-
نیست!!
یکشنبه 16 آبان 1389 23:46
دیوانگی تا مرز غرور. روشنفکری تا سیگار بیستُم. دلتنگی از 12 شب. کتاب تا بی حوصلگی.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 آبان 1389 04:53
ای تو جانم پاره جان من تو همه دارایی و نان منی گر نباشی در میان سفره ام نگذرد این عمر، ایمان منی گر زمستان یخ به بار آرد ولی فصل گل زاید که، مهمان منی تلخی آن روزگاران پوچ شد دل قوی کن ای که، جانان منی زمزمه می کنم . . . آرام می شوم . . . می خوابم . . . خوابی پر از عطر سیب سرخ . . .
-
Verseuchtes Fleisch
سهشنبه 20 مهر 1389 00:51
مغز خسته و سیگار بدسوز . . . چای سرد و یه عالم حرف کثیف . . . آدمهای شاخ دار و زوزه نفس هاشون . . . سکه های بی ارزش و امید وابستگی . . . رگش رو می رنم و ریشه اش رو از خاک در می آرم . . . با همین دستهای نشانه دار خودم . . .
-
Psycho
شنبه 17 مهر 1389 17:32
یه سطل رنگ قرمز پاشید به همه نقاشی های سیاه و سفیدم . . . حالا موندم نقاشی هامو همون جور سیاه و سفید بکشم یا شروع کنم از رنگ قرمزش استفاده کنم . . .
-
رمانس من و سیگار
شنبه 27 شهریور 1389 02:26
لبانش را بوسیدم . . . سرخ شد . . . شاید برای آخرین بار . . . مثل همیشه سوخت و زندگی را لعنت کرد . . . دلم برای بوییدن عطر تن شب خیس تنگ شده!
-
Wait, it's loading
جمعه 19 شهریور 1389 14:31
next level accomplished