لبانش را بوسیدم . . . سرخ شد . . .
شاید برای آخرین بار . . .
مثل همیشه سوخت و زندگی را لعنت کرد . . .
دلم برای بوییدن عطر تن شب خیس تنگ شده!
زندگی مان دست ماست باید آنرا قاپ زد و دزدید...
زندگی مان دست ماست باید آنرا قاپ زد و دزدید...