حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

پیچک!



تئوری منطقی و رمانس فرومولی،

آیینه بخار گرفته و شوق پله ها،

بهشت خدا روی زمین آدم ها و من خاکی روی سقف آسمان،

گوشواره زمینی تا زیبایی سفید با خط قرمز،

کلاج  نرم و دنده چهارم تا انگشت پنجم،

دخترکی کوچک بود که به شوق بادکنک از دیوار هم رد شد.


نظرات 3 + ارسال نظر
افروز جمعه 26 فروردین 1390 ساعت 07:13

آن روزها رفتند
آن روزهای برفی خاموش
کز پشت شیشه ؛ در اتاق گرم
هر دم به بیرون ؛ خیره می گشتم
پاکیزه برف من ؛ چو کرکی نرم
آرام می بارید
بر نردبام کهنه چوبی
بر رشته سست طناب رخت
بر گیسوان کاجهای پیر
و فکر میکردم به فردا ؛ آه...
فردا...
حجم سفید لیز

افروز دوشنبه 29 فروردین 1390 ساعت 17:20

زندگی دفتری از خاطره هاست...
یک نفر در دل شب ... یک نفر در دل خاک
یک نفر همدم خوشبختی هاست....یک نفر همسفر سختی هاست
چشم تا یاز کنیم عمرمان میگذرد...ما همه همسفر و همگذریم
آنچه باقیست فقط خوبی هاست....

افروز یکشنبه 4 اردیبهشت 1390 ساعت 18:07

باد می دود در حجم موهایت

تو میدوی در حجم خیالم

و زمان

می دود تا از باهم بودنمان سبقت بگیرد

روسری ات می رقصد

چشمانت پرواز میکند

دستانت

خیس شرم

لبریز میشوم؛از حجم خاطراتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد