حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

شب لیلی



نیمه های شب نفسهای آرام٫ شانه کوچک همراه من زیر فشار تازگیها شکست٫ با صدای بلند بار را روی زمین گذاشت٫ ولی نفسهای آرام هنوز رویای مسافر را می دید.


امروز هیچ قاصدکی روی گل ننشسته بود . . . انگاری همه به دنبال گفتن خبر شب خودکشی گیتار رفتند.


نظرات 2 + ارسال نظر
افروز دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 ساعت 15:10

تازگی عاشق ِ یک دخترکی گشته دلم

عاشقِ کولی ِ ده

کولی ِ دست فروش

که به خورجین ِ به دوش

می فروشد

لبخند

می فروشد

پیوند

می دهد شاخه گلی سُرخ به هر رهگذری

می کشد دست نوازش به سر ِ هر کودک

می دهد مهر و امید

میخرد

یأس

و

غم

و

درد

و

فِراق

وَه که بی شک دل ِ دریایی ِ او

چه سخن ها دارد



شامگاهان از دور

دید َمش خسته و شاد

لب ِ آن رود ِ بزرگ

دسته ای موی ِ سیاه

شسته با آب ِ روان

بَه

چه عطری دارد

خوب می دانم من

تن ِ او ، نرمترین برگ ِ گل ِ تاریخ است

خانه اش همچون باد

گه همینجاست و نیست

همگان می دانند

لب ِ او ، سرخترین سرخی ِ این آبادی ست



دادمش صبح سلام

خنده ای کرد قشنگ

نرم و آهسته مرا گفت ؛ درود

گرم شد

سردی ِ لخت ِ تنم

با نگاهی همه نور

دست ِ پُر خواهش ِ من

گشت دراز

و دلم بود عیان

او سبک بود

همجنس ِ حباب

و چه بی بند و رها

به گمانم دختر

با نسیمی آرام

اوج می گیرد

تا دور



و من آگاه شدم

واژه ی

” قید “

تهی از معنی ست

وقت ِ آن است که برخیزم زود

به ، چه رویایی بود

دل ِ ما هم در خواب

عاشقی کرد

چه خوب








خواب پر زمزمه ای بود دیشب

عبداله جمعه 23 اردیبهشت 1390 ساعت 21:53

سلام رفیق
خوبه که هنوز دلت میگره خوبه این یعنی هنوز زنده ای ما که دیí نوشتنمون نمی یاد دلمونم معلوم نیست کوجا به گل نشسته....
به یادتیم
درپناه هو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد