حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

چه باک!!!



بغض چشمها . . .

نقش خون هنوز ریخته نشده روی آسفالت.

فریاد با طعم باروت.

صبحانه بحث سیاسی، ناهار اسپری فلفل و شام گوشت سوخته.

با دسر ساندیس و باتوم مجانی برای تو و من.

و در انتها ... پدرِ کتک خورده، مادرِ گریان و پسرِ برنگشته . . . 



نظرات 4 + ارسال نظر
Ravi یکشنبه 1 اسفند 1389 ساعت 11:12



پاس کاری با توپی‌ بنام خورشید

دروازه یی به وسعت ایران

و.............چاهی پر از خرافات

ایران سه‌شنبه 3 اسفند 1389 ساعت 04:33

میخندم و می گریم بر این ملت نادان........

عبداله جمعه 6 اسفند 1389 ساعت 23:56

خیابون بوی موتور و عطر گل محمدی میده! اینروزها از هرچی موتوره بدم میاد والبته البته از اونی که سوارشه متنفرم. لعنت به هرکی که موتور و شتر و چفیه و ساندیس رو اختراع کرد۸۲۹۳۷

[ بدون نام ] شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 13:20

عمق درد خیلی بیشتر از اونیه که تو از اونجا بفهمی...خیلییی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد