صدای هم زدن آجیل با دست حریص به دنبال شکار شاید آخرین فندق.
عطر سنبل و نگاهی آشنا در آینه.
ماهی قرمز من چند سالیست، در شادی من، آشکارا برای از دست رفته ای می گرید.
من نمی دانم . . . و تنها برای او نان خُرد شده، درون تُنگ کوچک بلورین می ریزم.
به یاد موی سپید جوانی که از آیندهء خود برای من ها گَچ ساخت و به تخته سیاه کشید تا من بخوانم
خیر خواهی که با تو می گوید قدرعمر عـزیز را دریاب
تو که بـیگانـه نـیـستـی بـا او آشنایی همیشه خوب کتاب
قدمها را طوری میگذارم که برگی از اوراق گذشتهام را
در باران خیس امروزی از دست ندهم
در کنار لاله سر کشیده از برف،، عکس یادگاری
و نگاهی به سنبل،که عطرش مرا سلام میکند
در بهار ،با بهار و هدیه ی بهار
ey bahar!ey bahare afsoongar
man sarapa khiale oo shode am
dar jonoone to rafte am az khish
sheiro faryado arezoo shodeh am