حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

دوزخیان

آن دم که مرا می زده بر خاک سپارید
زیر کفنم خمره ای از باده گذارید
تا در سفر دوزخ از این باده بنوشم
بر خاک من از ساقه ی انگور بکارید
آن لحظه که با دوزخیان کنم ملاقات
یک خمره شراب ارغوان برم به سوغات
هر قدر که در خاک ننوشیدم از این باده ی صافی
بنشینم و با دوزخیان کنم تلافی
جز ساغر و پیمانه و ساقی نشناسم
بر پایه ی پیمانه و شادیست اساسم
گر همچو همای از عطش عشق بسوزم

از آتش دوزخ نهراسم ..نهراسم
آندم که مرا می زده بر خاک سپارید
زیر کفنم خمره ای از باده گذارید
تا در سفر دوزخ از این باده بنوشم
بر خاک من از ساقه ی انگور بکارید

نظرات 3 + ارسال نظر
عبداله چهارشنبه 30 مرداد 1387 ساعت 19:16 http://damdami2.blogsky.com

گویند که دوزخی بود عاشق و مست
قولیست خلاف دل در ان نتوان بست
گر عاشق و می‌خواره به دوزخ باشند
فرداست که ببینی بهشت همچون کف دست

رضا(یه پسر شیطون) یکشنبه 3 شهریور 1387 ساعت 20:36 http://iloveu.blogsky.com

عالی مثل همیشه.
مم آپم

مثل هیچ کس شنبه 9 شهریور 1387 ساعت 18:03 http://istgahe-akhar.blogspot.com/

زیبا بود... مثل همیشه!

........


خوبی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد