حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

توان من کپک زد!



قهوه! سه لیوان؛ با شکر و بی شیر


رمانس شلوغ و درام شور


جزوه، کتاب و سر درد

آشنایی، پیغام و شام سوخته

امتحان، نمره و شخصیت لجن


پول پول پول، چپ پول! راست پول! پول و پول و پول . . . و بعد فقط مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرگ؟


سنگ صبور! خودم

دست مهربان! خودم

صدای آشنا! خودم


روزنامه



وقتی صدای نا خراش، اسم آزادی به خود می گیرد.

وقتی مُردگان، اسطوره های فردا می شوند.

وقتی کوتوله ها، برگزیدگان خیالی می شوند و حکومت می کنند.

وقتی دریاچهء قو، . . .


امروز من را چای سرد پُر می کند.


پروین!



صدای هم زدن آجیل با دست حریص به دنبال شکار شاید آخرین فندق.

عطر سنبل و نگاهی آشنا در آینه.

ماهی قرمز من چند سالیست، در شادی من، آشکارا برای از دست رفته ای می گرید.

 من نمی دانم . . . و تنها برای او نان خُرد شده، درون تُنگ کوچک بلورین می ریزم.


به یاد موی سپید جوانی که از آیندهء خود برای من ها گَچ ساخت و به تخته سیاه کشید تا من بخوانم


خیر خواهی که با تو می گوید             قدرعمر عـزیز را دریاب

تو که بـیگانـه نـیـستـی بـا او              آشنایی همیشه خوب کتاب


چه باک!!!



بغض چشمها . . .

نقش خون هنوز ریخته نشده روی آسفالت.

فریاد با طعم باروت.

صبحانه بحث سیاسی، ناهار اسپری فلفل و شام گوشت سوخته.

با دسر ساندیس و باتوم مجانی برای تو و من.

و در انتها ... پدرِ کتک خورده، مادرِ گریان و پسرِ برنگشته . . . 



تئاتر دلقک ها



از خنده های روی صورت نقاشی شده تا دروغ برای خندیدن . . .

از صدای تق و تق کفش های پاشنه دار تا حرف های تکراری و جمله های قابل پیش بینی . . .

صبح خواب موندن شعور و دوستی هایی که بوی تعفن گرفته . . .



همهء خرجش یه بلیط بود که خودم باطلش می کنم!