حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

سی و نه درجه و پیشانی سوزان



دو درجه که بالاتر می ره، کابوس یک عمر را یک ساعته می بینم.


اعتیاد یک هفته و وجدان شکسته رو خواب می بینم.


مربع قرمز و اعتیاد سه ساله رو روی بازوم فراموش می کنم.


یک لیوان آب و فراموشی . . .


آرامش پرواز



طعم دل شکستن و آرزوی فرار...


Göttingen



Ein Glas Glühwein . . . Alleine und doch nicht alleine in einer fremden und doch nicht so fremden Stadt . . . auf einem kleinen Weihnachtsmarkt vor dem Hauptbahnhof als der Zug eine Stunde Verspätung hatte . . . Tempraturen bis minus zehn Grad . . .
Eine herrliche Stunde . . .
Es war glaube ich ein schöner und  angemessener Abschluss für dieses Jahr.


تنهایی و هوس خوابیدن



مثل یه خواب شیرین وسط ظهر تابستانی،

عین فرار از مدرسه،

شبیه حس غریب اول خرداد قبل از شروع امتحانات،


مزه مَلس . . . یه چیزی بین ترشی جریمه های بعدی و طعم شیرین آزادی.


همین است که هستم !



آیینه دروغ نمی گفت . . .

پدرم حساس نبود . . .

شازده کوچولو توی یه دنیای دیگه زندگی نمی کرد . . .


فقط من بودم که . . . مهم نیست!


روی آیینه می نویسم : خوب نگاهم کن . . .