حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

طوفان دیروز و مرداب امروز



میان حال و گذشته، به دنبال لحظه ای که آرام بودن تجربه آینده ام شود.


من! من! من!


زمستان است.



خوشم! . . . به انتظار آمدن بهارش.


جُرم: صدای سرد



احساس پوچی کیلویی دوازده ساعت و چند دقیقه.

فراموشی به تعداد آمدن ها . . .

تنهایی قدر شارژ موبایل . . .

فاصله به اندازه بی حوصلگی از فکر کردن به تو . . .




مار سمی با برچسب بی خطر، طلب ارث نداشته پدر تا شخصیت مارک دار سه تا صد تومن. 

 عشق سه لایه و یه زره اعصاب که اونم به گ* رفت.


Erster Akt: Zufall


موزیک متن . . .


لحظه ای تأمل. . .

بر می خیزم . . . می ایستم . . . سر به زیر می اندازم . . . به احترام این همه هنر، زانو می زنم و کلاه از سر بر می دارم . . .


لحظه ای درنگ می کنم . . .

کُفر است نام این، اقبال نهادن.




اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده بر افتد ، نه تو مانی و نه من