حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

بی اغراق



صدای پای خواب در گوش سنگین خستگی ها

مرز دیوانگی کنار دیوار دلبستن به خط ممتدد

دوست داشتن پس فلسفهٔ آزادی فریاد

هوس همیشگی و زلف بی انتهای ماه من


سر افراز



دوغ و ریحان . . .


حالا که ترس درون را شکست می دهم.

وقتی حتی اٌرکیده پر از جوانه شده . . . هر جوانه ده ها غنچه . . . 


چرا از خود سوال کنم، کودکم حق بازی دارد یا نه!


سزوار ۲



دراز نکشیده، رختخواب آتش می گیره و بالش خوابهای شیرین تبدیل به سیم خاردار می شه.

بی خوابی نرفته، بر می گرده.

همسایه های خواب، شرم فریاد زدن و خدای شرمسار.


امشب فقط عقده پا می ده.


مَرد نه، کوه می خواهد نپکیدن .


سزاوار



آسمان ابری نیست . . . بارانی می آید.

مگس ساعاتی دوستم می شود.

مرگ گردنم را نوازش می کند.

نوازش را دوست دارم.


خفگی



دهان حریص و چشمان مریض.

دستان بی احساس و  پول کثیف.


این لجن با مهتاب نقره هم پاک نمی شود.