یک زخمی که هنوز حس آزادی دارد.
توی همین خیابان ها، در این جنگل، راه می رود و زیر چشمی به تو نگاه می کند.
سکان، دست خشم . . وقتی قشنگ بودن زندگی بوی خون گرفت.
نفس عمیق، این حس، رگهای من، دندان های تیز، عطر تنفر . .
و ادامهٔ زندگی