حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

سخت



زبان گرفته و استحکاک کلمات در هذیان تب شدید.

بالش خیس و لباس های  بوی عرق گرفته،  پیش زمینه روزهای تکراری  . . .  تنهایی و تنهایی و  . . .

حسرت پرواز که روزی حسرت بود و شبی لباس تنفر پوشید.

شازدهٔ کوچکی که نه شازده بود و نه گلی داشت . . . فقط کودک بود و خوش خیال.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد