حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

دستهای عرق کرده



صورت جدّی و نگاه با دیوار بتونی، از تو.

غریزه یک سگ وحشی که از پشت قفسِ یک لبخند زوزهٔ حمله می کشه، از من.

تکرار عقاید سطح من و تو کنار میز محاکمه، از تو.

بیزاری از تو و حسرت خون تو روی مشتم از من.

آرامش رو پیچیدم لا سیگار و گذاشتم بین دندان هام.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد