حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

پاییز یخزده.

 

 

امروز صبح زودتر از معمول از خواب بیدار شدم. تا از پنجره بیرون را نگاه کردم زمین سفید پوش رو دیدم . پاییز امسال هم یخ زد. هنوز برگهای طلایی و سرخ روی درختها بودن که زمستان از راه رسید.

از دانشگاه که بر می گشتم به آدمها دقت کردم که چه طور به استقبال اولین برف این زمستان می رفتند.

یکی زیپ کاپشن خودش رو بالا می کشید و توی اون فرو می رفت.

نفر دیگه ای دستاشو اول به زیر برف می برد و بعد خودش از در خانه بیرون می آمد. انگار می خواست حس کنه برف رو.

کسی رو دیدم که با چتر از قطار پیاده شد. حتی صبر نکرد یه دونه برف روی صورتش بنشینه تا اومدن زمستان رو حس کنه.

یکی برف رو دید و لبخند زد.

و خودم رو دیدم که چطور بدون توجه به سرمای زمستان مردم رنگارنگ خیابان را نگاه می کنم.

نظرات 3 + ارسال نظر
~سحر~ پنج‌شنبه 24 آبان 1386 ساعت 01:25 http://Saharam.Blogsky.com

برف!؟!؟!؟!!؟ کجا؟؟؟؟؟
من عقده ی برف پیدا کردم!!!!

Saharam پنج‌شنبه 24 آبان 1386 ساعت 16:40 http://Saharam.blogsky.com

Inghadr kasi behem nagoft koja ke khodam fahmidam! Oon mamlekate az ma behtaroone dige, inja, vasate kavir akhe man che entezare barfi daram!?
Khoshbehaale oona ke garmashoon sabze sabzo sarmaashoon sefide sefide!

setayesh پنج‌شنبه 24 آبان 1386 ساعت 19:32 http://farofu.blogfa.com

inja kojast ke inghade zood zemestoon shode?
shakhre maa ke hatta baroon ham nemiad

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد