حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

خواب (+۱۸)

 

عرق نشسته رو پیشونیم.

شاید هنوزم می ترسم ولی خب راحت می شم بعدش.

پیرهنمو در می آرم یه نگاه می کنم به آیینه وای چه چشام قرمز شدن.

مشتمو می آرم بالا و نگاه می کنم.دیگه قلبم اینقدر تند تند می زنه که خودم هم صداشو می شنوم.

دستمو می گذارم روی سینه ام استخوان های تنم رو حس می کنم.

دوتا دستمو می گیرم به پوستم. می کشمش ..آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه چه دردی داره.

کم می آرم .

چشامو دوباره باز می کنم.تنم همش خیس عرق شده.

نه دیگه الان نباید کم بیارم...

نگاه می کنم کم کم داره خون می آد.لبخندی می زنم چون کمی از کار رو انجام داده بوده ام.

دوباره دستمو می گیرم به پوستم.چشامو می بندم دندونامو به هم فشار می دم.شدم مثل بچه ها که از آمپول می ترسن وموقع آمپول زدن چشاشونو می بندن و منتظر بدترین دردها می مونن.

آآآه.بالاخره پوستم رو پاره می کنم .می کشمش تا ببینم زیرش چیه.

جای زخم خیلی می سوزه. الان دیگه عرق داره زخممو می سوزونه.دستمو گاز می گیرم که داد نزنم.

یاد جاهایی می افتم تو زندگیم که داد زدم و گریه کردم.

باید ادامه بدم.

دست می زنم به پوست پاره شده.می زنمش کنار.دندهامو می گیرم و سعی می کنم از هم واشون کنم.دردی نداره زیاد فقط احساس خفگی شدید می کنم.

سخته ولی بالاخره از هم باز می شن.

یه دفعه درد عجیبی می پیچه تو تنم.پاهام سست می شن .سرم گیج میره...

نه نه اجازه ندارم حالا که تا اینجا رسیدم کم بیارم.

سریع به زانو می افتم .

باید سریعتر  انجام بدم...دیگه قدرت مقاومت ندارم.

دستم رو تا مچ می کنم تو سینم.دیگه نمی تونم مقاومت کنم.

داد می زنم.چشام دیگه نمی بینه.موهام تو چشمن. آزارم می دن.

.

آره خودشه.چقدر داغه.

انگشتامو می گیرم دورش .خیلی تکون می خوره.

زبونمو گاز می گیرم.دهنم مزه خون می ده.

تصمیم می گیرم یه دفعه کارو تموم کنم.

با هر چی توان هنوز دارم می کشمش.

داد می زنم. احساس می کنم هنجره هام پاره می شن.

دیگه تموم شد. مو هامو می زنم کنار و می بینمش تو دستم.

خندم می گیره می گم چه طوری تا الان اون تو دووم آوردی؟ چه جوری زنده موندی؟

بیا بیا بریم خاکت کنم.

بقیه رگها رو از قلبم جدا می کنم. می زارمش تو جیبم و راه می افتم...

نظرات 2 + ارسال نظر
azadeh دوشنبه 31 اردیبهشت 1386 ساعت 14:28

migofti pishe mane ke
na na
un rooz ke gofti pishe mane ham dooroogh gofti?!
rast goft?_!
dooroogh gofti?!
rast gofti!
..
daram diwoone misham

مریم سه‌شنبه 1 خرداد 1386 ساعت 12:42 http://marmary.blogsky.com

من اگه جات بودم خاکش نمی کردم در عوض نگهش میداشتم تا شاید یه روز بیاد که اونو به کسی هدیه بدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد