حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

نیما


‏امروز تو وبلاگ یکی‌ از دوستم خوندم که دیروز تولد نیما بوده !

‏گفتم این پست رو به یاد نیما بفرستم !



هان ای شب شوم وحشت انگیز!

تا چند زنی به جانم آتش؟

یا چشم مرا ز جای بر کن،

یا پرده ز روی خود فروکش،

یا باز گذار تا بمیرم

کز دیدن روزگار سیرم.

دیری ست که در زمانه ی دون

از دیده همیشه اشکبارم،

عمری به کدورت و الم رفت

تا باقی عمر چون سپارم.

نه بخت بد مراست سامان

و ای شب، نه تراست هیچ پایان.
نظرات 1 + ارسال نظر
راوی خاطرات بزها دوشنبه 22 آبان 1385 ساعت 14:41 http://boza.blogsky.com

متشکرم کوروش جان منو ندیده دوست شدی
یکی از خوبیهای وبلاگ اینه که آدم بعضی چیزها رو که یادش میره
بیاد بیاره
البته یکی دیگش هم ندیده دوست شدنه
موفق باشی
راستی وبلاگ باحالی داری و من با اجازت یکی از عکسهاتو برداشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد