حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

خواستهای من


زندگیم خیلی‌ بی‌ معنی‌ تر از اون بود که بتونم بفهممش !
‏تموم می‌شه مثل همهٔ زندگی‌ های دیگه دو روز واسم گریه می‌کنن بعد دیگه هیچکس تا ابد نمیخواد بدونه اون سنگ رو
‏زمین مال کی‌ بوده ! چی‌ کشیده.
‏سختیام هم با من میان !
‏خوب این هم از من !
‏ حالا تو چی‌ تو چه کار میکنی‌ ؟
‏میای میبینی‌ دیگه نیستم فکر میکنی‌ بازم اینم یه بازیهٔ دیگه است ؟ نه این جدی است مثل دوست داشتنت که هیچ
‏وقت تو هفت اسمونتم فکر نمیکردی ! آره دوست داشتم
‏کاش!میشد حداقل یه بار دیگه تو این دنیا میدیدمت !
‏.
‏.
‏.
‏این بود قصهٔ خواستهای من که هیچ وقت اینجوری نخواهد شد !
‏زندگی‌ رو دوست دارم چه با تو چه با خاطرات !

نظرات 2 + ارسال نظر
آوا سه‌شنبه 11 مهر 1385 ساعت 20:05

منم یه وقتایی که حالم بده، چند تا پست تو یه روز می ذارم.
تو رو خدا غصه نخور. مثه من بفرستش ته ته ذهنت. فراموش نمیشه، ولی کم کم عادت می کنیم عزیزم.
ناراحت نباش...

محمدمهدی جمعه 14 مهر 1385 ساعت 13:12 http://www.sedamkardinagona.blogfa.com

دوست دارم به وبلاگ منم سر بزنی همدیگرو لینک کنیم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد