حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

واسه تو که هیچوقت ندیدمت

 

 

سلام.

بعد از این همه وقت، فقط سلام.

یادته بهت یه قولهایی داده بودم؟ گفتی اگه پاشون نایستی آخر نامردایی!

هر چهارتاشون یادمه... ولی همشون رو شکستم.

می خوام بگم من یادم بوده قولهایی که دادم. چیزهایی که نباید می نوشتم ،نوشتم؛ حرفهایی که نباید می زدم ،زدم و از همه مهمتر فکرهایی که نباید می کردم، هر چند روز یه بار با خودم دوره کردم.

خب حالا حتما وقتشه که عذر خواهی کنم؟!

برو بابا...

 

 

هوایی که می شوم دیگر نه زل زدن به آینه و نه خاموشی چراغها کمکم می کند.

 

 

 

یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
یادم باشد که روزو روزگار خوش است
یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر
وجواب دو رنگی را باکمتر از صداقت ندهم
یادم باشد باید در برابر فریادها سکوت کنم
وبرای سیاهی ها نور بپاشم
یادم باشد از چشمه درس خروش بگیرم
وازآسمان درس پاک زیستن
یادم باشد سنگ خیلی تنهاست
یادم باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند

و تو ای مهربان،

 گوش کن به حرفهایم؛

آسمان من نه ستاره دارد و نه ماه. خالی خالیست. تاریک است همین.

دستهایت را به من بسپار تا پرواز را بار دیگر خود تجربه کنیم. با من پرواز کن که من  پرواز را در سیاهی شب به یاد دارم.

از پشت پنجره آرزوها مدتی است تو را تماشا می کنم.

 

 

 

من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم


اگر به خانهء من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهء خوشبخت بنگرم

سفر

 

 

آرزوی سفری دارم.

هفت روز.

به دنبال روح گم شده ام خواهم رفت.

 به دنبال این بی نشان خواهم گشت.

به زودی به سفری می روم.