وقتی لحظه لحظه به یادت می افتم؛
یه حس دلپذیر که از دیدن یه عکس تو وجودم بیدار می شه؛
یا پرواز با یه اهنگ ساده که زمزمه می کنم؛
و زمانی که یه خاطره وجودم رو جوری در بر می گیره که لبخندی می شینه رو لبام
رو دوست دارم...
یه دقیقه از این خاطراتمو نمی دم به ۱۰سال زندگی تو این شب ساکت و سیاه.
تو نور گرگ و میش؛ یاد شبی می افتم که ساعت ۱۲ رودخونه راین دیگه تنهایی منو ندید.
اگه چشام خیسن پاکشون نمی کنم؛ آخه داره کم کم باورم میشه زنده ام و می تونم دوست داشته باشم.